
من، خودم، و رضا-جایی که درونگرایی زهرش رو میریزه
اینکه بخوایم مطلقا خودمون رو درونگرا یا برونگرا بدونیم کار اشتباهیه. عقیدهی محکمی دارم که نمیشه دربارهی هیچچیز قطعی صحبت کرد. دنیا پره از متغیرهایی که هر لحظه ممکنه مقدار و ارزششون تغییر کنه. وقتی تغییر کرد؛ روی کوچکترین موارد زندگی ما هم تاثیر میذارند. پس چه بهتر که وقتی داریم در مورد چیزی نظر میدیم، یه نیمنگاهی هم به سایر عواملی داشته باشیم که اون دور ایستاند و منتظر یه فرصت هستند تا تاثیر خودشون رو بذارند.
اینو گفتم که برم سراغ این نقلقول زیبا از «تولستوی»:
یکی از متداولترین خرافات این است که خیال میکنیم هر انسان خصوصیات مشخص و منحصربهفرد دارد. به همین دلیل است که اشخاص را به مهربان، ظالم، احمق، فعال، بیتحرک و… متصف میکنیم. اما اینطور نیست. انسان چون رودخانهای یکجا باریک، یکجا پهن، جایی تند و توفنده و جایی نرم و آرام، گاهی سرد و گلآلود و گاه گرم و شفاف است. انسان نیز چنین کیفیتی دارد. او مجموعهای از صفات مختلف است که در هر لحظه تحتتاثیر یکی از آنها قرار میگیرد تا در نظر دیگران شخصی متصف به آن کیفیت معرفی شود. و حال آنکه او همان است که هست.
در عینحالی که همونی هستیم که هستیم، تحت تاثیر محیط چیزهای دیگه هم میتونیم باشیم. این تیکهاش خیلی مهم بود. با این تفاسیر، من خودم رو «تقریبا» یک آدم درونگرا میدونم.
یکی از نتایج درونگرا بودن، اینه که آدمهای اطرافات ممکنه خیلی تو رو نشناسند. برای خود من بارها پیش اومده که وقتی داشتم به زعم خودم یک کار معمولی رو انجام میدادم، متوجه تعجب بقیه شدم که «عه، بلدی اینو؟». یا مثلا بارها شده که دوستان با تعج بهم گفتند «تو دیگه چرا موهات سفید شده» و این دست جملات. اینها یعنی اطرافیان خیلی از ما خبر ندارند. این رو مقایسه کنید با کسی که مثلا تقریبا زیاد از حال و روز خودش استوری میذاره توی اینستا، یا مثلا ناراحتیها و گرفتاریهاش رو اونجا ابراز میکنه. خب این فرد برای اطرافیاناش بیشتر شناخته شده است تا من.
اینجور وقتها، اولاش ناراحت میشم. چرا باید فلانی در مورد من این فکر رو بکنه؟ یا چرا نباید فلانی این برداشت رو از من داشته باشه؟ بعدش اما، میبینم اینها همه منطقیه، و نتایج یک سری از رفتارهای من. خب مسلما وقتی من خودم رو خیلی بروز ندم، بقیه چهجوری میخواند بدونند من کی و چی هستم؟ انقدر بدیهی و منطقیه که اصلا جای هیچ حرفی توش نیست!
تنها مسالهای که باقی میمونه اینه که آیا اون ناراحتشدنه به شکلی هست که من برای برطرف کردناش ترجیح بدم یک سری از رفتارهام رو تغییر بدم یا نه؟ ارزش این رو داره که یکم خودم رو بیشتر بروز بدم یا نه؟ همین.
تگها
نوشتههای مشابه
نوشتههای مشابه بر اساس تگ نمایش داده میشوند. این پست بدون تگ است.
اینستا ندارید که کتاب معرفی کنید
سلام. شرمنده بابت دیر پاسخ دادن.
میتونم چندتا وبلاگ خوب بهتون معرفی کنم(از وبلاگهاشون میتونید به اینستاگرامشون هم برسید؛ اگر با اینستاگرام راحتتر هستید.
وبلاگ شهلا صفائی
وبلاگ فاطمه ابراهیمی
وبلاگ سحر شاکر
این هم پیج خودم که تک و توک نقلقول گذاشتم توش:
پیج اینستاگرام
به این دستهبندی هم میتونید سر بزنید:
عکسنوشته
یاد یکی از روزگفتارهام افتادم،
جملهای بود از یونگ. میگفت:
چیزی به اسم درونگرا یا برونگرای مطلق وجود ندارد. چنین شخصی سر از آسایشگاه روانی در خواهد آورد.
سلام شهلای عزیز.
چه نکتهی ریزی. وقتی بهش فکر میکنی همینه واقعا.
ممنون بابت خوندن این پست و آوردن این نقلقول.
به مسئله جالبی اشاره کردی. اخیرا من هم به این جنبه فکر کردم.
چیزی که بقیه از ما میبینن مثل کفههای ترازو میمونه. وقتی یه جنبه منفی رو ببینن، کفه منفی شخصیت سنگینتر میشه! من خودم در تلاش برای برقراری مجدد تعادل سعی میکنم با یک رفتار/جنبه خوب این وضعیت رو جبران کنم.
مثل اتصال سفینه به ایستگاه فضایی میمونه :))
پیشنهاد میکنم کلیپش رو ببینی.
فکر میکنم این برمیگرده به تجربهی افراد. باتجربهترها با دیدن یه ویژگی مثبت یا منفی، سریعا تعمیم به کل نمیدند.
فکر کنم توی چندتا فیلم دیدم. بازم میبینم.
ممنون بابت کامنتات. شرمنده که دیر جواب دادم.
منطقا ما خودمون بعد بیست و اندی سال زندگی،هزارو اندی سال هم خود درگیری، فکر و واکاوی شخصی ، هنوز نمیتونیم با خودمون روراست باشیم!هنوزم برداشتمون از خودمون درست نیس،هنوزم خودمون رو نمیشناسیم!پس چجوری میشه رو نظرات یه ادم که در خوشگلترین حالت چند صدم ثانیه زحمت داده درمورد ما فکرکنه حساب کنیم!؟
این سبک از ناراحت شدنا معمولا به فضا و جبهه جالبی ختم نمیشن.(تو این یه مورد یه سوزن بتو میزنم، یه پُتک تو سر خودم)
یه رونوشت از کامنت دوستمون بزنم و از باب عقیده شخصی تکمیلش کنم (” همه تو حاشیه ان، مگ اینک خلافش ثابت بشه!)
((:
درسته میلادجان، بحث دقیقا همینه.
آره. حداقل اگر هم قصد ناراحت شدن داریم باید بروز بدیم و در میون بذاریم با طرف.
در مورد جمله آخرت، من خیلی موافق نیستم:دی
مرسی بابت وقتی که گذاشتی.
اون اطرافیانه، اگر خیلی برام مهم باشه-مثل حدیثه- به واکنشش فکر میکنم. بیشتر اوقات بقیه توی حاشیه اند(چقدر مودب!)
راستی موهای منم یک دست سفیده! یک دست که میگم یعنی یک دست واقعی!
شرمنده دیر جواب میدم.
دقیقا نکته همینه. اون نزدیک بودنه رابطهی مستقمی داره با تاثیر این دست حرفها روی آدم. بعد یه مرحله از نزدیکی هست که آدمایی که اون مرحله رو رد کردند، اصلا اینجور چیزها رو بهت نمیگند، و اون خیلی خوبه(نه این که دلسوز یا به فکرت نباشند ها).
بیا یه گروه بزنیم پس 🤙
مرسی که خوندی 💙
رضا جان سلام
در مورد سوال آخر متن هر چند احتمالاً یه پاسخ منطقی توی چنته داری، من هم اضافه بکنم که خیلی بستگی به شرایط و موقعیت و فرد و اینها داره.
در نهایت هم خودت هستی که تصمیم میگیری از روی عصبانیت کاری کنی یا کاری نکنی.
بذار در انتها هم بگم که با کلیت این یادداشت خیلی موافقم و به نظرم هر چند وقت یه بار باید چنین جملاتی رو با خودمون تکرار کنیم تا درک کنیم خیلی از رفتارهای آدم، عکسالعملهاشون و غیره، طبیعی و منطقیه و جایی برای عصبانیت ما و ناراحتی و خراب کردن حتی ثانیهای به خاطرش رو نداره
موفق باشی مرد
سلام مجدد حسینجان.
اول از همه بگم مرسی که با وبلاگ همراهی💙
هم آره هم نه. اینجام باید طبق همون قانون معتدل بودن پیش بریم و جواب قطعی ندیم. همون حرف تو.
واقعا هم همینه. به همین نکتهی واضح رسیدن؛ برای من کلی طول کشید. نمیدونم دقیقا کی، اما یه روز انگار که از بالا خودم و بقیه رو ببینم، شروع کردم به رصد کردن. به این نتیجه رسیدم من که خودم هستم…، هنوز نمیدونم کیام، چرا از بقیه انتظار فهم کامل رو داشته باشم. در چشم بقیه، من چیزی هستم که انجام میدم. چه بسا درستاش هم همین باشه و ما چیزی باشیم که انجام میدیم. در کنار این اما، نباید از درون و کارهای نکرده، حالا به هر دلیلی، غافل بشیم و بسنده کنیم به اون شخصیتی که از کارهای انجام شدهمون قابل استنتاجه. بهقول محمود دولتآبادی: «انسان در کلمات نیست که بیان منحصر مییابد، بلکه در ناگفتههایش نهفته است؛ که محرمترین شخص شاید از ناگفتههایش او را بشناسد. عاطفهی آدمی را میتوان در مویرگ چشمان او هم بازیافت.»
دمت گرم برای خوندن این پست.