
معرفی کتاب «مردی به نام اووِه»
مقدمه
فکر کنم یک یا دو سال پیش بود که اسم این کتاب سرزبونها افتاده بود و همه ازش تعریف میکردند. با این وجود نمیدونم چرا قصدی برای خوندناش نداشتم. تا اینکه تابستون امسال-یعنی نودوهشت- توی استوری اینستاگرام یکی از دوستان این کتاب رو دیدم. در یک حرکت کاملا عجیب ازش خواستم که کتاب رو برای من بفرسته!😀 که خب اونم کم نیاورد و فرستاد. از این تریبون هم تشکر🌺
دربارهی نویسنده
«فردریک بَکمَن» یه نویسنده و بلاگر سوئدیه که با نوشتن رمان «مردی به نام اوِه» معروف شده. بلاگر که میگم بلاگر حرفهای ها! حتی همین رمان رو هم از دل پستهای وبلاگاش درآورده؛ رمانی که جزو پرفروشترینهای دنیا بوده و توی همین ایران خودمون هم خیلی معروفه. بکمن چندین اثر دیگه هم داره که رمان «مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است» یک از اونهاست.
ازنکات جالب دیگهای که دربارهی نویسنده وجود داره، اینه که با یک خانم ایرانی ازدواج کرده. همین مساله باعث شده بتونه شخصیت «پروانه» رو خیلی خوب از آب دربیاره. پروانه یک زن ایرانیه که با شوهر سوئدی خودش همسایهی جدید اووِه میشند.
داستان
داستان رمان دربارهی یک پیرمرد به اسم «اووِه» است که نزدیک به تموم کردن دههی ششم زندگیاشه. پیرمردی درونگرا که بهقول خودش تنها کسی که اون رو، خود خودش رو، میفهمیده کسی نبوده بهجز همسرش؛ «سونیا». اووِهی بهظاهر ترشرو، صاحب یک قلب مهربونه که فقط شکل ابراز احساساتاش با بقیه متفاوته. سونیا این رو خوب میفهمیده، اما با رفتناش دیگه بهونهای برای زندگی برای اووِه نمونده. بهقول خود اووِه «قبل از سونیا هیچچیز نبود، بعدشم چیزی نیست.»
اووِه که بعد از مرگ همسرش دیگه هیچ شکلی از زندگی رو برای خودش متصور نیست، بارها اقدام به خودکشی میکنه تا بهقول خودش زودتر بره پیش سونیا. اما هربار این خودکشیها به سرانجام نمیرسند؛ هربار به دلیلی غیرمنتظره و گاها خندهدار. این دلایل دستبهدست هم میدند و باعث تغییر نظر اووِه میشند؛ چیزی که بهندرت اتفاق میافته!
داستان دربارهی فراموش شدن خیلی از ارزشهاست. ارزشهایی مثل وفاداری، مثل اهمیت دادن، مثل احساس مسئولیت کردن، حتی ارزشی مثل مهارت تعمیر کردن لوزام خونه. بکمن در مورد ارزش وفاداری هم بهصورت ضمنی صحبت میکنه، و هم بهصورت کاملا مستقیم. ضمنی یعنی کل داستان؛ که اووِه نمیتونه و نمیخواد سونیا رو فراموش کنه. و مستقیم مثل این نقلقول:

از سختترین و در عین حال بدیهیترین سوالات
دربارهی ترجمه
چندجا خوندم که از ترجمهی «حسین تهرانی»(که نشر چشمه منتشر کرده) بد تعریف کرده بودند. راستاش اونقدر بد هم نیست که این دوستان گفته بودند. اما خب میتونسته بهتر باشه به نظر من. مثلا خیلی جاها نیازی به ترجمهی کلمهبهکلمهی متن نبوده و احتمالا ترجمهی آزاد نتیجهی بهتری داشته. در کل این ترجمه جوری نیست که کیفیت رمان رو ببره زیر سوال.
چرا از این رمان خوشم میاد؟
این رمان تمام موضوعات موردعلاقهی من رو داره. مثل چی؟ مثل طنز. طنز رمانهای خارجی معمولا خیلی نمود ندارند، که خب طبیعی هم هست. همونطور که یک غیرایرانی با طنز ما نمیتونه خیلی ارتباط برقرار کنه. این رمان اما، به نسبت غیرایرانی بودناش، به شکل جالبی طنز قابل ملموسی داره(شاید اثرات داشتن همسر ایرانی باشه:دی). بذارید یکیدوتا مثال از خود کتاب بزنم:
«گربهی جورابپوش! اصلا طبیعی نیست»
ولی خود گربه حالا که به لباس پلوخوریاش نگاه کارشناسی انداخته، بهنظر میآید از تیپاش کاملا راضی باشد؛ انگار بخواهد همین حالا از خودش یک سلفی بگیرد و بگذارد توی اینستاگراماش.
اوِه در کل خانه چرخید تا مطمئن شود کسی چیزی با خودش نبرده باشد، مثل همیشه. تا این که سونیا گفت بهتر است تخممرغهای داخل یخچال را هم بشمارد، مبادا چیزی از آنها کم شده باشد. در این لحظه اوِه بس کرد.
نکتهی دیگه که باعث شده از این رمان خوشم بیاد، شباهت شخصیت اووِه با خودمه. بهمعنای واقعی کلمه همذاتپنداری میکنم. فکر میکنم خود بکمن هم هیمن تیپ شخصیت رو داره که تونسته این شخصیت رو با جزییات زیاد معرفی کنه. از ویژگیهای این شخصیت:
- بروز احساسات به شکل عملی و نه ظاهری. شاید اووِه عشق به همسرش رو خیلی به زبون نیاره، اما با ساختن یک رمپ اون رو نشون میده. رمپی که رفتن همسرش رو به محل کارش آسون میکنه. اووِه شاید در مواجهه با همسایهها خیلی خوشمشرب نباشه؛ اما نوعدوستی خودش رو با تعمیر رادیاتتور یا دوچرخهی اونها نشون میده. اووِه اینجوریه…
- پایبندی به اصول؛ به هر قیمتی! گاهی این پایبندی شکل احمقانهای به خودش میگیره، اما بازم باید رعایت بشه.
- رقص بلد نیست:دی
فیلمی با همین عنوان
معمولا وقتی از چیزی خوشت میاد، سعی میکنی بیشتر دربارهاش بدونی. حالا این چیز میتونه یک کتاب باشهِ یا یک آدم. بعد از خوندن این کتاب تصمیم گرفتم فیلماش رو هم ببینم؛ یه چیزی تو مایههای اوردوز کردن بود برام. با همون بار اول که فیلم رو دیدم، فهمیدم قرار نیست این فقط همین یک بار باشه که میبینماش. علتهای زیادی داره. مثلا لوکیشنهای فیلم رو خیلی دوست دارم، این که فیلم توی پاییز و زمستون اتفاق میافته رو دوست دارم، و… .
فیلم تا حد خیلی زیادی به رمان وفاداره؛ اگه نخوایم بگیم کاملا. یه سری تغییرات ریز داشته که خب به داستان ضربهای نزده. به نظرم بازیگران فیلم خیلی خوب انتخاب شدند و خیلی هم خوب تونستند همون شخصیتها رو به نمایش دربیارند. مثلا «پاتریک» فیلم، دقیقا خود خود پاتریک رمانه! همونقدر شلوول و خوشقلب. یا پروانه همون پروانهایه که توی کتاب میشه متصور بود؛ به چیزی که بخواد میرسه!
در کل فیلم قشنگیه و بهنظرم ارزش یکبار دیدن رو داره. از ما گفتن.

مردی به نام اووِه.
پینوشت:
آدم وقتی از چیزی خوشاش بیاد خیلی کارها براش میکنه. وقتی فیلم رو دیدم احساس کردم میتونه زیرنویس بهتری داشته باشه. تصمیم گرفتم دست به ترجمهی زیرنویس این فیلم بزنم و وقتی این کار رو انجام دادم، اون رو توی این سایت منتشر کنم.
دارم جنگوصلح رو میخونم، توی همون وسطای جلد اول یه غلط کردم خاصی تو نگاهمه چون اسماشون سخت بود مجبور شدم فیلمش رو که برای 2016 دانلود کنم، اونم قسمت اول از فصل اولو داشتم میدیدم توی مترو که یهو وسطش قطع شد فیلم و منم که تنبل عالم دیگه دانلود نکردم ولی برگشتم سر کتاب و الان بهتر میفهمم چی به چیه 🙂
پیش به سوی فیلم و کتاب جنگوصلح!
الان که حرف از فیلمهاییه که از روی کتاب ساخته شدند، شاید بد نباشه فیلمهای فینچر رو ببینی. اکثرا اقتباسی هستند و اقتباسهای خوب. دختر گمشده، باشگاه مشتزنی(که البته دیدی)، و… .
من دانلود میکنم برات میگم.
معمولا وقتی فیلمی از روی رمانی یا بازی ای ساخته یه جورایی مسخره میشه.
مخصوصا اگه کتابش رو خونده باشی حالا میتونه دلیلش تصویر سازی هایی باشه که موقع خوندن اون کتاب کردی و حالا فیلم رو که میبینی همش نقش بر آب میشه, باشه.
منتظر بودم از فیلمش بد بگی ولی این که میگی این فیلم خوب از کار در اومده تعجب بود برام, پس دیدن داره 🙂
آره بیشتر وقتها خوب از آب درنمیاد.
اما اینجا دقیقا برعکس شده؛ فیلم و رمان خوب با هم جور شدند.
ببین حتما…👍