
معرفی فیلم «The Lord of War»؛ بیشتر از پیش با زشتیها آشنا شویم
فیلم «The Lord of War» سومین فیلمی بود که دیدیم، البته حسین خودش دید، منم خودم:دی. ماجرای این فیلم دیدنها رو میتونید توی این پست بخونید. «ارباب جنگ» به من فهموند اینکه حساسیت زیادی روی فیلمها نشون میدم و ترجیحم اینه که فیلمهای با امتیاز بالای ۸ رو ببینم، کار خیلی اشتباهیه.
راستی، من بعد از اینکه دیدگاه خودم رو مینویسم، میرم سراغ خوندن دیدگاه حسین. اینجوری تا حدی میشه از تکراری بودن دیدگاهها جلوگیری کرد.
دیدگاه حسین
[qut]ارباب جنگ، از اون فیلمهای دوستداشتنی برای من بود، هم موضوع و هم به خاطر بازیگرش. خیلی خز شد نه؟ به هر حال کسی داره براتون یادداشت مینویسه که یه زمانی بهترین فیلم عمرش face off بوده! دیگه خودتون بدونید با کی طرفید! من هنوز هم “نیکلاس کیج” رو دوست دارم هر چند به فیلمهایی که توش بازی میکنه امیدوار نیستم. نیکلاس برای من بعد از فیلم “هواشناس” رو به افول رفت و بعد از اون هر چی فیلم ازش دیدم، نه جذبم کرد و نه حالم رو خوب کرد. اما در مورد “ارباب جنگ” موضوع فرق میکنه، هنوز تو اوج بود، فیلم محصول ۲۰۰۵ هست و از اتفاقاتی که داره روایتشون میکنه، زیاد دور نیست، مردمی که سال ۲۰۰۵ فیلم رو دیدن، به وضوح جنگ لبنان، جنگ افغانستان، جنگ بالکان، جنگ خلیخفارس و انواع و اقسام گروههای تندرو و رادیکال رو تجربه کردن. چه بسا خودشون هم در این داستانها شریک بودن.
این فیلم توی دو ساعت به بخشی بزرگی از تاریخ معاصر دنیا(اواخر قرن گذشته) اشارات تامل برانگیزی داره، اشاراتی که تلطیف شده تا بشه در فیلم نشونش داد و در موردش حرف زد. خوب از همینجا میشه فهمید محیط فیلم با تمام هیجانی بودنش، اصلاً شاد نیست، شوخی نیست که، در مورد قاچاق اسلحه حرف میزنیم. در مورد کسی حرف میزنیم که کسب و کارش (هرچند پُر رونق) از ریختن خون به دست میاد. ما گفتیم این موضاعات شوخی نیست، اما هالیود فیلم کمدی در این موضوع هم داره! چی؟ war dogs داستان این فیلم هم در مورد قاچاق اسلحهاس منتها به باحالی فیلمی که دارم معرفی میکنم نیست.[/qut]
[qut]اشارات این فیلم به اتفاقات و رویدادهای جهانی رو بیاین مرور کنیم:
جنگ سرد:
وقتی خانوادهی یوری قراره به بهانهی یهودی بودن از کشورشون (شوروی) خارج بشه، اون هم به مقصد آمریکا، نشانه دنیای اون موقعس، دنیایی که دو بلوک بزرگ بود و همین الان هم میراثش برای ما مونده، مثلاً وقتی از عبارت “جهان سومی” استفاده میکنید، میدونید جهان اول و دومش چی بودن و یا هستن؟ رودهدرازی نکنیم، اشاره رو بررسی کنیم.
فروپاشی شوروی:
پسر یوری برای اولین بار راه رفته، واقعاً اتفاق بزرگی برای یه پدر و مادره، برای یوری هم بزرگه اما نه به اندازهی فروپاشی شوروی، برای همین به جای اینکه بچهی خودشو بغل کنه، تلویزیون رو بغل میکنه و از بوسیدن عکس گورباچف هم سیر نمیشه. این داستان پایان جنگ سرد به معنی واقعی کلمه زندگی میلیونهای انسان رو تغییر داد اما برای یوری داستان تنها به بیزینس ختم شده بود و سودی که قرار بود از پایان این جنگ بهش برسه. گفتم یوری اهل اوکراین بود؟
جنگ لبنان و افغانستان:
شاید اغراق باشه اگه در مورد اسراعیل هم صحبت کنیم، هر چند ظاهراً حاشیهی داستان ماست، اما قصه از اسراعیل شروع میشه، اولین فروش یوری در این صنعت (قاچاق اسلحه) یه قبضه یوزی هست که از اسراعیل اومده و اولین فروش بزرگش مربوط به جنگ لبنان هست. یه زمان نه چندان دوری، عروس خاورمیانه مثلِ امروز سوریه بوده، جنگهای داخلی مثل خوره کشور رو نابود میکنه و البته مردمش رو، داستان ویتالی برادر یوری هم از همین جاست که تغییر میکنه و از همین جاست که به کارش شک میکنه و در نهایت همین تضادها باعث میشه براش داستان درست بشه. معنی جنگ داخلی رو وقتی درک میکنیم که به افغانستان نگاه کنیم، هر چقدر از داستان سوریه و لبنان و فرهنگشون دور باشیم، افغانستان به ما نزدیکه، قابل لمس و قابل درکه، اتفاقاً یوری به مجاهدین هم اسلحه میفروشه، کی؟ وقتی که داشتن با هم وطنهای خودش میجنگیدن. شاید باید توی گزینه بعد در مورد جنگ افغانستان بگم، اما بذار همینجا در مورد جنگ داخلی یه اشاره بکنم.
توی جنگهای که با کشور خارجی میشه، مرزها مشخصه، روی نقشه و حتی روی زمین این مرزها واضحه، در چنین جنگی کشته بشی، شهید راه وطن هستی و در هر سرزمینی این جانفشانی ستایش شدهس. اما جنگ داخلی این طور نیست، جنگ داخلی مرز مشخص نداره، نه روی زمین، نه روی نقشه و نه حتی توی ذهن مردم. بله حتماً چیزهایی هست که باعث میشه دو دسته آدم به جون هم بیفتن و شروع کنن از همدیگه کُشتن، اما این مرز برای همه مفهوم نیست، برای همه واضح نیست، باید کسی باشه این مرزها رو مشخص کنه، خواستهها رو بیان کنه و از اون بدتر وقتی هست که در این راه کسی کشته میشه! این شهید برای قبیله بغلی یه خائن به آرمانهای مام وطنه، قهرمان چنین جنگی قاتل برادران خودشه! کدام قهرمان؟ جنگ داخلی اگر قهرمان داشته باشه، همونی هست که از جنگ دست میکشه.
یکی از دوستانم دو سال افغانستان زندگی کرد و وقتی قرار بود شرایط حساس ناشی از جنگ رو توضیح بده، میگفت: آدمهایی رو دیدم که میدونن پدرشون رو کی کشته، حتی میبیننش، این جامعه برای فروپاشی به مویی بنده، به مو.[/qut]

UZI
ادامهی دیدگاه حسین
[qut]از یوری دور شدیم، برگردیم به برادر قاچاقی خودمون بپردازیم، این آدم کسی هست که در نگاه اول پول براش مهمه و لاغیر. اما این طور نیست، چون وقتی زنش به این موضوع اشاره کرد که به اندازهی کافی پول داریم چه کرد؟ چه گفت؟ این تیکه از فیلم شاید یه درس باشه، یه درس برای بیزینس یا زندگی. یوری گفت که این کار رو برای پولش انجام نمیده، تنها به این دلیل انجام میده که توی این کار خوبه!
دیالوگ اول و آخر فیلم رو دوست دارم، به نظرم بدون این دیالوگها فیلم ناقص بود، کلاً منولوگهای نیکلاس (میزان صمیمت رو داری؟) در فیلم عالی هستند، یه جایی که در مورد کلاشینکف حرف میزنه، چقدر خوبه، یه جوری حرف میزنه که انگار عاشق این اسلحهس، تو رو هم عاشق میکنه. میدونستید که ما هم تولید کنندهی این اسلحه هستیم؟
آمریکای جنوبی:
داستان فیلم یه جاهایی به آمریکای جنوبی و قاچاق مواد هم میرسه و چون در این مورد اطلاعاتی ندارم، چیزی هم نمیگم.
آفریقا:
پُر رنگ ترین بخش فیلم همین جاست، در این مکان و در دهه نود میلادی. نگرانی از ایدز، باز هم جنگهای داخلی و کشتارهای دسته جمعی میخوره توی صورت آدم و به ما یادآوری میکنه که معنی انسان آنقدرها هم با شرافت عجین نبوده. یک سکانسی هست که ویتالی داره به اردوگاه پناهندگان نگاه میکنه و یه زن با بچهاش از اونجا میخوان در برن که توسط شورشیان کشته میشن، این اتفاق قبل از فروش اسلحه به شورشیان هست و وسیله کشتارشون قمه است. یه لحظه فیلم رو نگه دارید و به کشتههای قمه در افریقا فکر کنید. اینجای داستان باید انتخاب کنی، انتخاب بین دو برادر و دو منطق که شاید درون هر آدمی از این انتخابها وجود داشته باشه.
خلاصه اینکه این بار هم رودهدرازی کردم، اما فیلم رو دوست داشتم و باهاش ارتباط برقرار کردم، پیشنهادش میکنم و واقعاً دوست دارم این فیلم رو با خورههای تسلیحات جنگی ببینید، خیلی فاز میده چون یوری رو درک کنید احتمالاً.[/qut]

«ویتالی»، برادر «یوری».
دیدگاه من
فیلم «The Lord of War»، داستان یک دلال خردهپای اسلحه به نام «یوری اورلوف» هستش، که خیلی سریع میفهمه تجارتهای کوچیکی مثل فروش یوزی(یه اسلحهی جمعوجور. یادش بخیر، یه زمانی IGI بازی میکردیم و چقدر عشق یوزی بودیم.) به گنگسترهای خیابونی سودی نداره، و پول توی جنگ بین کشورهاست. این جاهطلبی تا مرز از بین رفتن روح(اگر بهش اعتقادی دارین) «یوری» پیش میره، و این مرز رو هم با کشتن یکی از اقوام درجهیکاش به خاطر منافع مالی، رد میکنه.

«یوری اورلوف».
مثل خیلی از فیلمهای هالیوودی، این فیلم هم پر از طعنه و کنایه به شورویه. از خطاب کردن شوروی با عبارت «امپراطوری شیطان» بگیر…، تا نشستن روی مجسمهی نقشِ زمین شدهی «لنین». البته اینجور فیلمها همیشه سیاستی رو در پیش میگیرن که خیلی به این قضیه متهم نشن، مثلا توی هر دهتا نقد یا کنایهای که به شوروی(یا نازی) وارد میکنند و میزنن، یکی از اون نقدها رو متوجه آمریکا میکنند.
تا یادم نرفته بگم که فیلم، آلبوم موسیقی خوبی داشت.
از دیدن این فیلم لذت زیادی بردم. به چند دلیل:
- فیلم بر اساس واقعیته. البته به نظر من یک واقعیت خیلی بدیهی دربارهی فیلمها وجود داره؛ و اون اینه که همهی فیلمها به نوعی از روی واقعیت ساخته میشن، و اگه اینطور نباشه؛ اون فیلم در آینده تبدیل به واقعیت میشه.
- ارباب جنگ پر از جملات و دیالوگهای قصاره. خیلیخیلی حال کردم. حالا یه چندتاییش رو اینجا میارم. این میزان از حال کردن در حدی بود که مجابم بکنه فیلم رو دوباره ببینم.
- فیلم یک سری سرنخ دربارهی چندتا واقعیت تاریخی در دنیای سیاست میده. از این جهت که من به مباحث تاریخی علاقه دارم، مطالعهی بیشتر دربارهی این واقعیتها و موارد مشابه با اونها، میتونه کار هیجانانگیزی برای من باشه.

از صحنههای قشنگ فیلم، اسلوموشن شلیک با کلاش بود.
از دوران راهنماییم، پدرم تو گوشم میخوند که هیچجا حرفای سیاسی نزنم. بهطور مشخص منظورش این بود که عقاید سیاسیم رو در جمعهایی که افراد رو کاملِ کامل نمیشناسم، بیان نکنم. شاید این نصیحت در وهلهی اول بیش از حد بیطرفانه، و حتی منفعلانه، و حتی بدتر از اینها بزدلانه به نظر بیاد. اما اگر یه سری چیزارو تعریف کنم، شاید بهش حق بدین. احتمالا توی معرفی کتاب «موریانه» دربارهاش بنویسم. عبارت «به چون و چرای مملکت کاری نداشته باش»، عبارتیه که خود منم باهاش موافق نیستم، اما پدرم یه جورایی سیاست به مرگ گرفتن و به تب راضی شدن رو در پیش میگرفت؛ من با این جمله مخالفت میکردم اما راضی میشدم عقاید سیاسیم رو جایی نگم.
هدف از آوردن این حرفها این بود که بگم این فیلم و اتفاقاتی که توش میفته، یکی از دلایلیه که در رابطه با سیاست باید خیلی محتاط بود؛ به خاطر پیچیده بودن و ناشناخته بودنش. سیاست همیشه چیزی توی آستینش داره که غافلگیرت کنه. من معتقدم که این فیلم شاید حتی یک درصد اون چیزی که در واقع داره رخ میده نباشه. دنیای سیاست خیلیخیلی کثیفتر از چیزیه که ما دیدیم و شنیدیم. فکر کنید توی یه اتاق خیلی بزرگ و تاریک یه کبریت روشن کنید، اون نور کم چقدر از اطرافتون رو روشن میکنه؟ دانستههای ما از سیاست به اندازهی این روشنایی کوچیک هم نیست. زشتی دنیای سیاست تا حدی پیش میره که از یه جایی به بعد تنها سوالی که برای آدم پیش میاد اینه که چرا؟
چند نقلقول زیبا از فیلم
[qut]در دنیا به ازای هر ۱۲نفر، یک سلاح گرم وجود داره. سوالی که پیش میاد اینه که چطور اون ۱۱نفر دیگه رو مسلح کنیم؟[/qut]
[qut]حتی توی جهنم هم گاهی وقتا یک فرشته ظاهر میشه.[/qut]
[qut]من یه مهارت دارم؛ اینکه ۵دقیقه قبل از اینکه معرکهای به وجود بیاد فلنگ رو میبندم.[/qut]
این یکی رو بخونید و مثالهای متعددش رو در دنیای واقعی تجسم کنید:
[qut]گلوله، خیلی بهتر از رای میتونه دولتها رو عوض کنه…[/qut]
[qut]مهم نیست پشت سر دیکتاتورها چی میگن، اونها همیشه حسابوکتابشون دقیقه.[/qut]
[qut]تجربهی من میگه که چندتا از موفقترین روابط، بر پایهی دروغ و فریب بنا شده. در هر صورت کار به دروغ میرسه، پس عاقلانهست که همونجوری هم شروع بشه.[/qut]
نقاط ضعف
درسته من زیاد فیلم دیدم و میبینم، اما واقعا در حدی نیستم که توانایی نقد جدی فیلمها رو داشته باشم. فقط چیزی که به ذهنم میرسه رو مینویسم:
۱. یه افسر بلندپایه در ارتش، هیچوقت حاضر نمیشه شخصا و بدون واسطه دست به همچین کارهایی بزنه. دریافت وجه به صورت مستقیم از دلال اسلحه؟ فکر نمیکنم.
البته یک احتمال وجود داره؛ اینکه خود این افسر، با وجود مرتبهی بالا، بازم یه چرخدندهی ریز از یه ماشین بزرگه. اما بازم منطقی نیست افسری در اون رتبه، شخصا توی اکثر موقعیتهای جغرافیایی(مثل مناطق جنگزده) حضور پیدا کنه و نفش اجرایی داشته باشه.
۲. اگه اشتباه نکنم، تعداد فیلمهایی که از «نیکلاس کیج» دیدم دوتا میشه، که یکیش همون «Face Off»ایه که حسین اشاره کرد، یکیش هم یه فیلمی بود که داستانش توی تایلند بود. به نظر من نیکلاس کیج یه ویژگی عجیب داره: اگه قرار باشه واقعا توی فیلم یه نقشی رو مصنوعی بازی کنه، عالی کار میکنه. مثلا توی فیلم ازش خواسته باشن که در سکانسی یه خندهی مصنوعی بکنه. همین قضیه گاهی وقتها، میشه پاشنه آشیلاش؛ مثل صحنهی صحبت تلفنی روی عرشهی کشتی. این صحنه از نظر من خیلی مبتدیانه برداشت شده بود.
به صورت کلی داستان فیلم خیلی درستوحسابیه و واقعا میشه بارها و بارها روش مانور دادم. درسته که این فیلم، فیلم خیلی خوبی بود؛ اما به نظرم این داستان پتانسیل بیشتری برای کار داره.
قدرت، چیز خیلی عجیبیه. خیلی از بزرگان در طول تاریخ به این مورد اشاره کردن. مثلا «آبراهام لینکلن» میگه که: «تقریبا همه میتونند فلاکت رو تحمل کنند، برای آزمایش کردن شخصیت یک نفر، بهش قدرت بدید». ما واقعا نباید از زشتیهای دنیای سیاست تعجب بکنیم. قدرت، چیزیه که باعث میشه یک پدر از ترس از بین رفتن سلطنتش، حاضر به کور کردن پسرش بشه. پس چرا باید از اتفاقاتی مثل اتفاقاتی که توی این فیلم میفته تعجب کنیم؟ نه، عجیب نیست؛ فقط آگاهتر میشیم.

این ضامن، ضامن سقوط اخلاقی یوریه. یوری با گذاشتنش، به سقوطش ادامه میده…
رضا عزیز
سلام
در بین تدهایی که گوش کردم، به نظرم شنیدن این تدی که در پایین لینکش رو میذارم، خالی از لطف نباشه.
نگاهی که این تد داره در نقطهی مقابل نگاه یوری هست و به نظرم تا حد زیادی این نگاه قابل تامله.
ببین اینو:
https://www.ted.com/talks/peter_van_uhm_why_i_chose_a_gun
موفق باشی
سلام حسینجان
مرسی. حتما میبینمش.
رضای عزیز
سلام
1- برادر جان من اگر بگم هنوز IGI بازی میکنم، باور میکنی؟
2- موضوع نقد به شوروی رو قبول دارم، فیلم بعدی هم از این اشارات داره. (شکلک نیش باز تا بنا گوش) اما در کل نقد اصلی این فیلم به سیاستهای آمریکاست به نظرم.
3- سیاست کثیفه؟ بله تا حدی موافقم و تا حدی مخالف. هر چند به نظرم بخشی از پاسخ رو دادی جلوتر، اونجا که در مورد قدرت حرف زدی و بخشی از “چرا” ی چند خط بالاتر رو جواب دادی اما این رو هم در نظر بگیر که پیچیدگی سیاست از پیچیدگی انسان میاد، اگر تمییزه چون آدم این طوره، اگر کثیفه، باز هم چون آدم این طوره.
موفق باشی برارد
سلام حسینجان
1. آقا ما رو هوایی نکن…توی این هاگیرواگیر فقط مونده برم بازی نصب کنم بشینم به بازی کردن:))
چرا باور نکنم…چقد حال میداد.
2. معرفیش کن زودتر پس.
3. آره دقیقا. آقا یادم باشه یه فیلم بعدی یا فیلمهای بعدی یه فیلمی رو بگم ببینیم که مرتبط با همین نکته میشه.
مخلصیم.