
معرفی فیلم «Gone Girl»؛ این اکثریت احمق!
مقدمه
رسیدیم به آخرین فیلم «دیوید فینچر»؛ «دختر گمشده». انصافا فیلم قویای هم هست و قطعا لااقل ارزش یکبار دیدن رو داره. فینچر ترک عادت نکرده(اوووف! از اون اصطلاحات گفتم!:دی)، و فیلم باز هم یک اقتباسه از رمانی به همین نام. فیلم رو قبلا یکبار دیده بودم اما اینبار که به قصد نوشتن دربارهاش دیدماش، واقعا به نکتههاش و عالی بودناش پی بردم.
در این پست میخونید:
- خلاصهی داستان
- دیدگاه من
- دیدگاه حسین
- نقلقولها
- حواشی
- یک پادکست در مورد فیلمهای فینچر که حسین زحمتاش رو کشیده
- یک جمعبندی کوچیک دربارهی فیلمهای دیوید فینچر
خلاصهی داستان
«نیک» و «اِمی» یک زوج به ظاهر موفق و خوشبخت هستند که در پنجمین سال ازدواج خوشدون به سر میبرند. اما نیک با توجه به اتفاقات سالهای اخیر تصمیم گرفته در پنجمین سالگرد ازدواجشون به امی پیشنهاد طلاق، و به این زندگی زناشویی خاتمه بده. اما امی خونه رو ترک کرده…
دیدگاه من
اکثریت احمق
بذارید با عنوان شروع کنم. چرا اکثریت احمق؟ این اکثریت کی هستند و چرا احمقاند. اکثریت همین ماییم(دور از جون شما و اطرافیانتون و اطرافیان اطرافیانتون. امیدوارم همینجوری بره و بره تا برسه به خودم:دی)، و احمق برای اینکه خیلی زودتر و سادهتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم جهت میگیریم، و از دیگران تاثیر. دلیل عمدهی این تاثیر و جهت گرفتنه برمیگرده به احساساتمون. بیشتر اوقات وقتی پای احساسات میاد وسط(حالا هر نوعاش[یه دژاوو بهم دست داد همین الان!])، عقل و منطق ناخواسته میره کنار. انگار مغز نمیتونه منطق و احساس رو با همدیگه هندل کنه.
قبل از اینکه به احمق بودن شخصیتهای فیلم بپردازم، باید بگم حماقت از خودمون شروع میشه اول؛ وقتی خودمون با داستانی که اِمی سرهماش کرده همراه میشیم. یعنی اولاش میگیم یه نیمکاسهای زیر کاسهی نیک، شوهر ایمیه. بعدش اما کلا داستان عوض میشه و ایمی رو مقصر میدونیم و نیک رو از همهچیز بیگناه. یکم بعدش به خودمون میایم و میبینیم ای بابا! بازم که کلاه رفت سرمون. شاید بگین خب طبیعیه و ما به عنوان مخاطب فیلم حق داریم که گول بخوریم. من اما، میگم پس احتمالات دیگه چی؟
کلا داستان روی حماقتها و تاثیراتی که خیلی راحت از اجتماع میگیریم بنا شده. امی کل نقشهاش رو روی همین بازی با احساسات چیده و برده جلو. یه همسایهی احمق و زودباور پیدا کن، روی حماقت یک مجری فمنیست افراطی حساب باز کن، از عواطف مردم نسبت به یک زن باردار سوءاستفاده کن، و در نهایت با کمک فینچر؛ روی مخاطب زودباور حساب باز کن! ناگفته پیداست که این حماقت از عدم آگاهی میاد. بارها شده اطرافیان من یک کانال تلگرامی معمولی رو، به عنوان منبع حرفهاشون معرفی کردند. این یعنی تاثیر باور نکردنی شبکههای اجتماعی روی ذهن و اعمال ما. فینچر هم توی این فیلم همین رو نمایش داده؛ قدرت این موجودیت رو توی دنیای ما. شما هم وقتی اون زنه بدون اجازه از نیک عکس گرفت و گفت «هرجا دلمبخواد آپلودش میکنم»، یا وقتی مجری تلویزیون خیلی راحت به نیک و خواهرش تهمت زد، دوست داشتین سرتون رو بکوبید به دیوار، یا فقط من این حس رو داشتم؟! اینها واقعیته و توی دنیای فیلم نیست فقط.
امی شگفتانگیز
امی داستان ما از بچگی یه دختر باهوش بوده، و زیبایی ظاهری اون در تریکب با باهوش بودناش، اون رو به یک دختر جذاب تبدیل کرده. احتمالا پدرومادری که تنها صاحب یک فرزند هستند، و اون هم یک فرزند جذاب، برای آیندهی اون برنامهریزی زیادی میکنند. حتی توی خیلی از موارد سعی در برآورده ساختن آرزوهای ناکام خودشون با استفاده از اون فرزند میکنند. فارغ از در نظر گرفتن خود اون فرزند. خب این خیلی مشکلساز میشه. توی اوایل فیلم شاهد این هستیم که امی در حال درددل کردن با نیک، میگه که خودش رو همیشه زیر سایهی «امی شگفتانگیز» میدونسته. این برای یه بچه خیلی میتونه خطرناک باشه؛ این که خودش رو همیشه تحت فشار انتظارات پدرومادر بدونه.
همچنین میبینیم که امی توی مصاحبه با خبرنگارها واقعا فشار رو روی خودش حس میکنه. فشار مقایسه شدن. این یعنی اون فشارها از کودکی، احتمالا تا وقتی امی زنده است با اون خواهند موند.

امی شگفتانگیز.
موسیقی
مثل بقیهی فیلمهای فینچر، این فیلم هم واقعا موسیقی متن خوبی داره. و البته بازهم همون تم همیشگی؛ شباهت موسیقی این فیلم با فیلمهای «دختر با تتوی اژدها» و «شبکهی اجتماعی» کاملا واضحه. برای اطلاعات بیشتر میتونید این صفحه رو ببینید.
بازیگرهای حرفهای
طبیعتا بازیگرها بازیگرهای آماتوری نیستند و تقریبا چهرهی ناشناخته نداریم توی بازیگرها(نقشهای اصلی). از همون اول فیلم متوجه شدم که واقعا بازیگری درجهیکی رو قراره ببینم. همون لحظهای که نیک داره دربارهی احساساش به همسرش و کلیشههای هر ازدواجی حرف میزنه. برگشتن و نگاه کردن امی واقعا عالی بود؛ ترس، شک، مرموز بودن، تهدید کردن…، همهی اینها رو میشه توی برگشتن سر و چشمهای امی دید.

این صحنه.
بعد از بازی «بن فلک» توی فیلم بتمن وسوپر من واقعا احساس خوبی نداشتم بهش. بعد از دیدن این فیلم نظرم یکم تلطیف شد. بن افلک هم به نظرم خوب تونسته بود شخصیت نیک رو از آب دربیاره. یکی از قسمتهایی که واقعا از بازی افلک خوشم اومد، قسمتهای پایانی فیلم بود که نیک متنفر بود از امی، اما مجبور بود بمونه و بسازه. برای این نقش نیمنگاهی هم به «برد پیت» وجود داشته، که خب عملی نشده. نمیتونم بگم بهتر میشد یا نه؛ ولی خب حضور برد پیت شاید یکم هیجان و جذابیت رو میبرد بالاتر!
چند خطی در مورد ازدواج
در مورد داشتن تفاهم برای ازدواج دوتا دیدگاه وجود داره. یه سریها میگند دو طرف باید کاملا مشابه به همدیگه باشند تا اختلافهای احتمالی آینده به حداقل برسه. یه سری دیگه میگند نه؛ باید تفاوت وجود داشته باشه تا جذابیت و کشش بهوجود بیاد. به نظرم دوتاش درسته؛ اما نه اونقدر شبیه شبیه، و نه با دوتا دنیای کاملا متفاوت. این وسط یه مسالهای که با تئوری «شبیه به هم بودن» وجود داره، اینه که ما هیچ مشکلی توش نمیبینیم؛ ظاهر قشنگی داره. معمولا ضربه رو از سمتی میخوریم که خطری توش احساس نکردیم(اگر از خطر چیزی آگاه باشیم و بازم ازش متضرر بشیم، یه مشکل اساسی باهامونه!). شبیه بودن به همدیگه اصلا به معنی داشتن زندگی موفق در آینده نیست. ما با خیلی از ویژگیهای نهچندان خوب خودمون مشکلی نداریم و نادیدهشون میگیریم؛ اما وقتی با خودمون خلوت میکنیم میدونیم دقیقا چی به چیه. حالا از کسی خوشمون میاد که اونم همین خصوصیات رو داره. اونها رو هم نادیده میگیریم؛ در نتیجه اون خصوصیت(های) مشکلساز نادیده گرفتهشده میشه دوبرابر.حالا چی باعث این نادیده گرفتنهای عمدی میشه؟ معمولا احساسات.
مشکلات دیگهای هم با این «شبیه به هم بودن» هست. مثلا احتمالا روزمرگیها در آینده یقهمون رو بگیرند. چون شاید، شاید ما نخوایم شبوروز با کسی باشیم که خیلی مثل خودمونه. در کل به نظرم این بحث تفاهم و شبیه بودن و متفاوت بودن خیلی حساسه. با یک تصمیم ممکنه خیلی از دغدغهها و مشکلاتات حل بشند؛ یا نه تنها حل نشند، بلکه به تعداشون اضافه بشه.
دیدگاه حسین
«دختر گمشده» آخرین فیلم بررسی ما از کارگردان مشهور هالیوددی یعنی «دیوید فینچر» بود. به نظرم توی این آخرین فیلم جا داره بیشتر به کارهای فینچر بپردازیم و در موردش صحبت کنیم. علاوه بر این دلیل، من به خاطر کتاب «دختر گمشده» نوشته «گیلین فیلین»، با این فیلم ارتباط بیشتر و طولانیتری برقرار کردم. همین اول کار هم بگم که یادداشت من، سراسر لو دادن داستانه، اگر دوست ندارید که داستان یه فیلم قبل از دیدن براتون لو رفته باشه، پس بهتره اول فیلم رو تماشا کنید و بعد یادداشت من رو بخونید.
رضا به خلاصه داستان اشاره کرده. اما بیاید یه نگاه کلی با این دید به داستان داشته باشیم. یه مرد معمولی روز پنجمین سالگرد ازدواجش از خونه میره بیرون و وقتی برمیگرده، زنش خونه نیست. آثار درگیری توی خونه هست و برای همین با پلیس تماس میگیره. زنش خوشگل بوده و خواستنی. پدر و مادر زنش یه کمپین برای پیدا کردن دخترشون تشکیل میدن و از مردم کمک میخوان. مردم هم کم کم مطلع میشن چی شده و بعد از یه مدت کوتاه، شوهر زنِ گمشده تبدیل میشه به اولین مضنون ماجرا.

در جستجوی امی.
از اینجا دیگه قراره داستان رو لو بدم. تقریباً نصف فیلم توی همین فضای ابهام میگرده که بالاخره چه اتفاقی برای «ایمی الیوت دان» افتاده؟ نصف بقیهش متوجه میشیم که این زن خودش پنهان شده و قصد داره با این کار ریشه شوهرش رو بزنه.
از همون اول فیلم ما به «نیک دان» با بازی «بن افلک» دید خوبی داریم. خبر داریم که بی گناهه و همراهش هستیم. به عنوان بیننده از اینکه دیدم ایمی زندهس و خودش این داستانها رو درست کرده، جا خوردم اما شوکه کننده نبود. کارگردان مقدمه چینی مناسبی برای تبرئه نیک انجام داده بود. نیمه اول فیلم، بخش تبرئه شخصیت اصلی مرده و مرور روابط زن و مرد.
از وسط فیلم و فهمیدن اینکه ایمی داره چه بلایی سر شوهرش میاره، باعث شد که از ایمی بدم بیاد. انتخاب «رزامایند پایک» برای نقش ایمی رو ستایش میکنم. نامزدی اسکار و گلدن گلوب حقش بود. نیمه اول فیلم از ایمی خوشم میاد، هر چند بهش مشکوکیم و نیمه دوم فیلم شروع میکنیم از این آدم بدمون اومدن. توی فیلم حتی از زیبایی ظاهری بازیگر کم میشه. طوری که وقتی آخر فیلم دوباره همون ایمی نیمه اول فیلم رو میبینیم، دیگه دلنشین و به قول فرنگیها سوئیت نیست.

اجازه بدین با نظر حسین دربارهی سوییت نبودن امی مخالف باشم:دی.
حالا نکته نکته در مورد فیلم صحبت کنیم، بهتره. اولین نکته در مورد دختر گمشده، فضا و رنگهای فیلم بود. این فیلم از بیشتر فیلمهای فینچر که تا اینجا بررسی کردیم، رنگ بیشتری داشت. فضای سرد و تاریک فیلم به نسبت فیلم قبلی خیلی کمتر بود اما عصبانیت جاری توی فیلم، بیشتر بود. معمای فیلم هم خیلی زودتر حل شد و فضای حل مسئله داشت تا اینکه معمایی. حواسمون باشه که فیلم به فضای کتاب هم پایبند بوده.
دومین نکته در مورد فیلم همینه که این فیلم هم اقتباسیه، اقتباس از کتاب «دختر گمشده» است که سال ۲۰۱۲ منتشر شد. کتاب پر فروشی هم بوده و زمان خودش مورد توجه زیادی قرار گرفته. اونقدر مورد توجه بوده که فینچر ازش یه فیلم بسازه. چون بین دیدن فیلم و انتشار این یادداشت، زمان مناسبی پیش اومده بود، کتاب رو تهیه کردم و خوندم. تجربه با حالی برای من بود. تمام تصویرسازیهای من از کتاب، در قالب فیلم فینچر بود. اینم بگم که مترجم کتاب توی مقدمه به علاقهاش به سینمای فینچر صحبت کرده و شاید دلیل اینکه رفته سمت کتاب همین علاقه به دیوید فینچره. در هر صورت هم من و هم مترجم کتاب، درگیر فیلمهای فینچر بودیم و حداقل در مورد خودم مطمئنم که در طول مطالعه کتاب، سایه فیلم رو هم روی تصاویر شکل گرفته توی ذهنم از فضا و شخصیتها حس میکردم. بعد از دیدن فیلم تصور نیک دان بدون بن افلک و ایمی بدون رزامایند پایک و مهمتر از همه تصور “مارگو” خواهر نیک دان بدون تصویر “کری کون” برای من امکان پذیر نبود. مارگو شخصیت دوست داشتنی من در این فیلم بوده، اینم همین جا بگم که بعداً یادم میره.

مارگو
نویسنده کتاب و نویسنده فیلمنامه، هر دو یک نفر هستند و تغییرات فیلم نسبت به کتاب جزئیه. برای همین وقتی کتاب رو بعد از فیلم دستم گرفتم خیلی توی فضای فیلم بودم و تا انتها هم همین طور باقی موند. بدی کتاب و تماشای دوباره فیلم همین بود که مثل دفعه اول دیگه غافلگیر نشدم، اما در یه چیز مطمئنم، بعضی وقتها دیالوگهای فیلم و کتاب به شدت شاهکارن.
سوالی که اینجا مطرحه اینه که آیا فیلم تونسته اون طور که باید و شاید فضای کتاب و داستان رو منتقل کنه؟
الف: بله تونسته فضای کتاب رو منتقل کنه و خوب هم عمل کرده.
ب: بله تونسته منتقل کنه و حتی ضرب آهنگ کار رو هم منتقل کرده.یعنی جایی که کتاب زیاد کش داده، فیلم هم کش پیدا کرده و جایی که کتاب جمع کرده داستان رو، فیلم هم همین طور برخورد کرده.
ج: خیر، نتونسته به آرمانهای کتاب پایبند بمونه.
د: گزینه الف و ب درست است.
جواب صحیح: گزینه دال.
(با این سوال و جواب سعی کردم به فضای فیلم و یادداشتهای ایمی نزدیکتون کنم 🙂)

«گیلین فلین»؛ نویسندهی رمان و فیلمنامه.
یکی از مواردی که توی فیلم از همه مهمتره قضاوت و حرف مردمه. در زمانهای هستیم که این موضوع بیشتر از هر وقت دیگه داره خودش رو نشون میده. صد سال پیش ته محدودهی بی آبرویی یه آدم، توی کوچه و محله و روستای خودشون بوده، اما حالا این بی آبرویی (چه درست و چه غلط) مرز نداره.
مردم توی شبکههای اجتماعی فعالیت دارند و نظرشون رو بیشتر از هر زمان دیگه اعلام میکنند. نظرشون در مورد سیاست، فرهنگ، هنر و غیره. مردم نظرشون رو در مورد شما هم میگن. نظرات خوب و بدی که گاهی نظرات درستی نیستند.
یه آدم معمولی توی شبکههای اجتماعی به همون سرعتی که تبدیل به سوپر هیرو میشه، به همون سرعت هم تبدیل به گوسفند آماده سلاخی میشه. اگر تا دیروز جواد ظریف با امیرکبیر مقایسه میشد، یه دفعه میبینی تبدیل شده به چیزی صد درجه متفاوت تر از قبل.
بخش بزرگی از این فیلم در مورد قضاوت مردمه. کاری که انجام میده و سو استفادهای که میشه ازش کرد. هر چند توی کل فیلم از شبکههای اجتماعی یادی نمیکنه و بیشتر در مورد تلویزیون حرف زده شده اما واقعیت اینه که هر دو در مورد حرف مردمه. حرف مردمی که یه زمانی نیک رو قاتل میدونست و آماده کشتنش بود و زمان دیگه بدون اینکه اطلاع داشته باشه، جریان چیه، اهرم فشار یه جانی میشه. در واقع قدرت این اجتماعات نشون داده شده و استعداد به اشتباه افتادنش رو هم میشه در این فیلم دید.
دیالوگ شاهکار فیلم وکتاب کم نیستند، هر کدوم رو میشه جدا بررسی کرد و به موضوعش ساعتها فکر کرد. مثل این:
زمانه سختی است برای انسان بودن. تنها یک انسان حقیقی و واقعی بودن. نه مجموعهای از ویژگیهای اخلاقی بی شماری که از دیگران عاریت گرفتهایم.
در نهایت فیلم دختر گمشده به نظرم خیلی خوب بود و از سیر تماشای فیلمهای فینچر با رضا راضی بودم. بیاغراق مجموعه فیلمهای فوقالعادهای رو تماشا کردم و خیلی وقتها چیزهایی دیدم که بهشون توجه نداشتم. در این سیر چیزهای زیادی هم یاد گرفتم.
برای اینکه بیشتر به موضوع فیلمهای فینچر نزدیک بشم، با طاها حسین نژاد عزیز تماس گرفتم. طاها پادکست «پاپریکا» رو تهیه کرده و موضوع پادکستش هم سینماست. خودش هم دوستدار سینمای فینچره و چی میتونست از این بهتر باشه برای گفتگو در مورد سینمایی که در این چند ماه مرورش کردیم. گفتگوی من و طاها به صورت صوتی انجام شد و به عنوان ضمیمه و حسن ختام مجموعه کارهای فینچر تقدیم میشه به شما.
نقلقولها
سوالات اساسی هر ازدواج: «به چی فکر میکنی؟». «چه حسی داری؟». «چی به سر همدیگه آوردیم؟»
+هرزهی عوضی!
-من همون هرزهای هستم که تو باهاش ازدواج کردی! تنها زمانی که از خودت خوشات اومده، زمانی بوده که سعی کردی کسی باشی که این هرزه ازش خوشاش میاد.
من بهخاطرت آدم کشتم، دیگه کیو میتونی پیدا کنی که این حرف رو بهت بزنه؟
+آره، من دوستات داشتم، و بعدش کارمون شد این که از هم متنفر بشیم و همدیگه رو کنترل کنیم.
-ازدواج همینه دیگه.

.That’s Marriage
حواشی
- بن افلک کارگردانی فیلم Live By Night رو به خاطر بازی توی این فیلم به عقب انداخت. به عقیده افلک، فینچر تنها کارگردانیه که میتونه یه کاری کنه که هر کسی کارش رو بهتر از اینی که هست انجام بده(بهترین نسخهی خودش بشه). یک روز افلک دوربین رو دستکاری میکنه و با یه نفر شرط میبنده که فینچر متوجه نمیشه. فینچر اما در اولین باری که پشت دوربین میره میگه: «چرا لنز یکم تاره؟»
- فینچر گفته به دو دلیل رزماند پایک ۳۵ساله رو برای نقش امی انتخاب کرده. یک اینکه چهرهاش یهجوریه که هم میتونه نقشهای با سن کمتر از سن خودش رو بازی کنه؛ و هم بیشتر از سن خودش رو. دلیل دوم اینکه رزماند پایک تکفرزنده و این به خوب دراومدن نقش امی خیلی کمک میکرده.
- فینچر وقتی میخواسته بازیگرها رو انتخاب کنه، طبق معمول رفته توی اینترنت و عکس بازیگرها رو نگاه میکرده. با دیدن لبخند خاص بن افلک، خیلی سریع تصمیم میگیره که اون باید نقش نیک دان رو بازی کنه.
- رزماند پایک برای اینکه بتونه نقشاش رو بهتر بازی کنه، از بازی «نیکول کیدمن» و «شارون استون» به ترتیب توی فیلمهای «To Die For» و «Basic Instinct» الهام گرفته. همچنین در مورد زبان بدن «بَسِت کِنِدی»(همسر جان اف. کندی) هم مطالعه کرده.
یک پادکست در مورد فیلمهای فینچر که حسین زحمتاش رو کشیده
لینک پادکست در کستباکس(Castbox)یک جمعبندی کوچیک دربارهی فیلمهای دیوید فینچر
دیدن فیلمهای فینچر اولین ساختار منظم فیلمبینی مشترک با حسین بود که به پیشنهاد خود حسین صورت گرفت. قبل از اون به صورت تصادفی فیلمی رو انتخاب میکردیم و میدیدیم. اکثر فیلمهای فینچر رو قبلا دیده بودم، اما با این وجود لذت دوبرابری برام داشت. این لذت دوبرابر بهواسطهی این بود که اصطلاحا این بار به چشم خریدار فیلمها رو میدیدم، و قصد نوشتن راجع بهشون رو داشتم.
به شخصه بهترین فیلم فینچر برای من باشگاه مشتزنی بود؛ با فاصلهی زیاد. بعد از اینکه تابستون برای چندمین بار دیدماش(این بار با حسین)، هنوز هم فکرم درگیرشه و سعی دارم توی بعضی از جنبههای زندگیم، یه سری از خصوصیات اون سبک زندگی رو پیاده کنم.
این هم رتبهبندی فیلمهای فینچر توی سایت IMDB:

سه فیلم برتر فینچر به ترتیب: «باشگاه مشتزنی»، «هفت»، و «دختر گمشده»(برای دیدن عکس در سایز اصلی کلیک کنید).
به نظرم شهرت فینچر اصلا چیزی نیست که تصادفی به دست اومده باشه و فیلمهاش این رو ثابت میکنه. کارگردانی که واقعا سبک خودش رو داره. میشه گفت دنبال کردن موضوعی مشخص(مثل دغدغههای اجتماعی) باعث شده فینچر دارای سبک باشه. یه سری خصوصیات دیگه هم میشه برای فیلمهای فینچر نام برد که باعث شده یه جورایی صاحب امضا باشند فیلمهاش. مثل موزیک، فیلمبرداری، و البته اقتباسی بودن فیلمها از رمانهای موفق.
رضا جان سلام
1- خیلی خوشحالم که در این بررسی فیلمی همراهت بودم.
2- همین اول بگم که به نظرم باید دوباره برنامه بذارم و فیلمهای فینچر رو تماشا کنم. امیدوارم دوباره زمانش رو داشته باشم و بزنم به دل قضیه.
3- دیدگاه من که مشخصه 🙂 یکم در مورد دیدگاه تو حرف بزنیم؟
4- وقتی در مورد «اکثریت احمق» حرف میزنیم، دوست داریم فکر کنیم که این اکثریت احمق ما نیستیم. از سوم شخص برای اشاره به اکثریت استفاده میکنیم و تو هم توی یادداشتت بهش اشاره کردی. ولی با تمام حجب و حیایی که به خرج دادی باید بگم سوم شخصی در کار نیست. ما اغلب چنین رفتاری داریم. کسانی که بازیچه دست دیگران هستند و خب، احساس میکنند که اهداف دیگران، اهداف خودشونه. بدی ماجرا اینه که مثل فیلم پایانی بر این حماقت وجود نداره و ممکنه هیچ وقت نفهمیم که کجا اشتباه کردیم.
5- جا داشت به امی شگفت انگیز بیشتر پرداخته بشه. من توی یادداشتم بهش اشاره نکردم. توی کتاب مشخصاً میگه که پدر و مادر امی، چند بار بچه دار شده بودند و همه بچه ها از دست رفته بود. امی آخرین شانس و امیدشون بوده. امی به این موضوع واقف بود اما به خاطر همین «امی شگفت انگیز» اونها رو مقصر میدونست و فکر میکرد که اونها از بچگیاش سو استفاده کردن. برای همین از ناراحتی اونها در دوری خودش، ناراحت نبود و چه بسا لذت هم میبرد.
امی شگفت انگیز شاید طعنه ای باشه به دیدگاه والدین به فرزندشون، دیدگاه پرفتکت و بدون نقص که از اون انتظار دارند و بچه واقعا در جایگاهی نیست که بفهمه و تصمیم درست رو بگیره. پدر و مادر امی از این تصویر بی نقص که هر پدر و مادری از بچهشون میخوان، حداکثر استفاده رو می کنن و حتی ازش پول درمیارن.
6- یه مثل قدیمی در مورد ازدواج هست که میگه: ازدواج مثل هندونه در بسته میمونه. تا باهاش درگیر نشی نمیدونی و نمیفهمی که اتفاق خوبی برات افتاده یا نه. مثل تمام اتفاقات عالم، جنبه مثبت و منفی داره و به راحتی هم راستا بودن و مخالف بودن، قابل تحلیل و بررسی نیست و واقعیت اینکه برای خوب و بد بودنش، کلی فاکتور برای بررسی کردن وجود داره از جمله شرایط طرفین. اشاره فیلم هم به ازدواج برای من خیلی جذابه. حرفهایی که بین این زوج رد و بدل میشه، واقعاً آدم رو به شک میندازه که چقدر خوشبخت بودند و چی میشه که به اینجا میرسند. شاید در نگاه سطحی بگیم که امی مریض روحیه، یه مریض روحی باهوش.
اما به نظرم ندیدن رفتار نیک اتفاقا کار سختیه. توی فیلم نه ولی توی کتاب خیلی زیاد همراه امی و استدلالهاش هستیم و خیلی وقتها بهش حق میدیم. هر چند انتهای هر دو روایت به یک جا ختم میشه.
موفق باشی
سلام حسینجان. عذرخواهم بابت تاخیر توی جواب دادن.
1. مخلصیم. یکی از اتفاقات خوب چندوقت اخیر برای من، همین بوده که با یه عشق فیلم، فیلم ببینم و بنویسم ازش. ایشالا برنامه بریزیم و این با هم دیدن رو واقعا تبدیل به با هم دیدن بکنیم.
2. نمیدونم خوبه یا بد؛ این که وقتی برای یه چیزی وقت میذاری، میفهمی که هیچی نمیدونی ازش. وقتی این اتفاق بیفته حس بد «یعنی دیگه از چیا خبر ندارم؟» میاد سراغات. اونجاست که نمیدونی چیکار کنی!
3. بزنیم👍
4. آره. حتی اگه عقل بهمون تلنگر بزنه، نادیدهاش میگیریم و میگیم: نه، ما نیستیم. موافقم باهات و قطعا خودمون هم بارها توی این دام افتادیم و احتمالا خواهیم افتاد. فقط حوزههاش فرق داره، وگرنه سر همه میتونه کلاه بره. نهایتا بتونیم این کلاهها رو کوچیک یا کماش کنیم.
5. قطعا. نکتهی خیلی مهمی بود. برای من که از نزدیک میبینم موارد مشابه رو؛ بیشتر قابل درک بود فکر کنم. شبیه شیگرایی میمونه! دقیقا یادم نیست، ولی یه سری از اعضای کلاس Parent بودند که باید حتما توسط Children پیادهسازی میشدند(اینترفیسها بودند؟). اینجام همینه انگار!
6. ضمن اینکه با حرفت راجع به درگیر شدن و فهمیدن موافقم؛ باید بگم این قضیه هندونه رو میتونیم حلاش کنیم، یا حداقل کماش کنیم. با راهکار سادهی وقت گذاشتن. وقت بذاریم ببینیم آدم همدیگه هستیم؟ اینکه دوتامون عاشق کتاب باشیم به این معنا نیست که زوج موفقی خواهیم بود. دیگه صرفا از ظاهر همدیگه خوشمون اومدن که بماند… .
یه جمله هست نمیدونم از کیه. میگه(نقل به مضمون): «نکنه وقتی خوشبخت شدیم، خوشبخت نباشیم؟». فکر میکنم همهی سعیمون رو باید بذاریم برای جلوگیری از این اتفاق…
مخلصیم حسینجان. مرسی برای وقتی که واسه کامنت گذاشتی.