
«سخت بودن»، یعنی «بد بودن»؟
این پست میتونه یک کلمه باشه: نه. اما از اونجایی که آدم دوست داره حرف بزنه، بیشتر از یک کلمه خواهد شد.
چرا بیشتر وقتها «سخت» و «بد» رو یک مفهوم یکسان در نظر میگیریم؟ این یکسان بودن در حدیه که گاهی وقتها این دوتا کلمه(صفت) رو به جای همدیگه به کار میبریم. برای من شخصا، خیلی از چیزهای سخت تبدیل شده به چیزهای خوب. میبینید؛ وقتی من دارم از فعل «تبدیل» استفاده میکنم، یعنی ناخودآگاه اون چیز سخت رو یه چیز بد میدونستم که حالا تبدیل به یه چیز خوب شده. اصلا تبدیلی در کار نیست، صرفا نتیجهی یک پروسهی سخت یک چیز خوب از آب دراومده.
حالا چرا یه چیزی سخت، بد به نظر میاد؟ چندتایی مثال به ذهنم میرسه:
- سخته، چون سخته! بعضی چیزها برای انجام شدن نیاز به یه سری مهارت دارند. به دست آوردن این مهارتها یه کار سخته، و وقتی به این سختیها زنجیروار نگاه کنیم، در نهایت داریم به یه چیز سخت بزرگ نگاه میکنیم. بهتره فقط انجام داد و رفت جلو.
- احساسات. وقتی کنترل بیفته دست احساسات، این قدرتهای بزرگِ پنهان، یعنی دیگه کنترل دست منطق نیست. وقتی کنترل دست منطق نباشه، چشممون به روی خیلی از چیزها بسته میشه. وقتی چشممون به روی خیلی چیزها بسته شد، عملا کنترلی روی هیچ چیز نداریم. این موارد تا جایی پیش میرند که حتی از خواب بیدار شدن هم یک کار سخت به نظر میرسه!
- سخته، چون نمیخوایم. این توهم که یه چیزی رو میخوایم، اما بهش نمیرسیم چیز خیلی خطرناکیه! توهم خواستن. دارم در مورد چیزهایی حرف میزنم که عملا خیلی از عواملی که توش دخیل هستند دست خودمونه. تصور میکنیم یه چیزی رو میخوایم، ولی اگه جرات روراست بودن با خودمون رو داشته باشیم، میبینیم که نه…؛ اونجوریام که خودمون فکر میکردیم نمیخوایماش. اینجاست که به مشکل میخوریم. سردرگم میمونیم که پس چرا به چیزی که میخوایم نمیرسیم؟ بذارین جمله رو تصحیح کنیم: «چرا به چیزی که نمیخوایم نمیرسیم؟» حالا جواب دادن بهش آسونتر شد… .
- سخته، چون براش برنامهای نداریم. خیلی چیزها هستند که نمیدونیم دقیقا به چه دردی خواهند خورد. ناخودآگاه از خودمون میپرسیم خب این رو انجام بدیم که چی بشه؟ در حقیقت عدم اطلاع داشتن و آگاهی از یه چیزی، باعث میشه به خوبیهای یک چیز سخت پی نبریم.
سخت بودن، بد بودن نیست. یاد گرفتن یه زبان دیگه بده؟ ارتقا شغلی بده؟ انسان بودن چطور؟ سخت هستند؛ اما نه بد.
رضا عزیز
سلام
جدای از موضوع بحث که حرفی درش نیست، یک چیزی که باید تاکید کنم و بابتش بهت بگم دمت گرم. اینه که در مورد چیزهای مختلف فکر میکنی. اینکه کلمات «سخت» و «بد» دارن به صورت مترادف استفاده میشن، چیزی نیست که هر کسی بهش توجه کنه و یا در موردش فکر کنه. شاید برای خیلیها این تفکر زائد و اضافی به نظر برسه، اما به نظر من این طور نیست. داری بدیهات رو به چالش میکشی، بدیهیاتی که ما بدون فکر قبول میکنیم و تو روشون مکث کردی و داری فکر میکنی. از این بابت دمت گرم.
موفق باشی
سلام حسینجان
مخلصیم حسینجان، نظر لطفاته. روزهای سخت، گاها نتیجههای خوب هم دارند؛ مثل همین پس که میشینی به فکر کردن…
در رابطه با موضوع این پست و ایدهی اولیهی اون، یادم باشه یک پیج خوب اینستاگرامی رو بهت معرفی کنم.
ممنون بابت خوندن و کامنت 🤙