«در نکوهش بلد نبودن رقص» یا «گشتاپو در عروسی»

به‌هرحال عیده و همین مراسم و مجالس بزم‌اش(با صدای آقای همساده خوانده شود لطفا). امسال دوتا از این مجالس پای ما افتاد. یکیش دقیقا شب سال‌تحویل بود، یکیش هم همین چندشب پیش؛ یعنی سوم فروردین سال ۹۸. آخ‌آخ، جدی نودوهشت شد؟ یه جوری سریع رد می‌شه انگار واقعا خبریه. البته الان این رو می‌گیم ها…، وگرنه این ۹۷ ما رو جون به لب کرد که شد ۹۸.

دیدین یه سری چیزا هست که از دید بقیه خیلی عادی و پیش‌پاافتاده به نظر می‌رسه، ولی بلدش نیستیم؟ من دوتا از این موارد رو دارم. یکی از اون چیزها رقصه. همین الان که دارم این رو می‌نویسم استرس گرفتم:دی. ببینید دوستان، اینکه می‌گم بلد نیستم…، واقعا بلد نیستم؛ لهِ له. علاوه بر اینکه بلد نیستم، به شدت هم خجالت می‌کشم که یاد بگیرم(کِی دیگه؟ الان؟). اصلا همین الان که تصور می‌کنم می‌خوام برقصم یا حتی یادش بگیرم، عرق شرمه که رو دکمه‌های کیبورد سرازیر می‌شه.

معمولا در اون دست عروسی‌هایی که میزان آشنا و فامیل بودن به ۱۰۰% نزدیک می‌شه، خطری بنده رو تهدید نمی‌کنه. منظورم از خطر، اینکه پاشو یه تکونی بخوره. چون می‌شناسند این بنده‌ی حقیر رو، و خب الکی خودشون رو خسته نمی‌کنند. مشکل وقتی حاد می‌شه که اون معیاری که گفتم از ۱۰۰% فاصله بگیره. مثلا همین عروسی مذکور که شاه‌دوماد غریبه بودند. گفتم شاه‌دوماد، اینو تو پرانتز داشته باشین. دیشب یه صحنه آقای DJ گفتند رفیقای ماه‌دوماد بیان وسط که با شاه‌دوماد برقصند. اینجا دیگه مغز من جواب نداد؛ بس که دنبال ماه‌دوماد گشتم ولی نتونستم پیداش کنم. داشتم می‌گفتم، توی عروسی‌هایی که یک طرف قضیه غریبه هستند، معمولا از ما درخواست رقص می‌شه؛ پناه بر خدا.

اون شب هم همین اتفاق افتاد، منتها با یک تفاوت. آقا دیشب ما و شوهرخواهرمون دور یه میز نشسته بودیم، و آروم و مظلوم شیرینی و میوه‌مون رو می‌خوردیم، که ناگهان دستی بازوی ما رو فشرد. برگشتم دیدم یک آقای چهارشونه از ما درخواست رقص داره…اونم کی! من! بنده گفتم که من اصلا بلد نیستم جناب. فرمودند که: «دیگه رقص محلی بلد بودن نمی‌خواد که!»، که خب پربیراه نگفتند. رقص محلی ما خیلی بلد بودن نمی‌خواد ولی من با هر حرکت موزونی بیگانه‌ام. خلاصه دوباره اذعان داشتم که خیر، اون رو هم بلد نیستم. در این لحظه لب‌های ایشون یک شکل هندسی به خودش گرفت، سری تکون دادند(به نشانه‌ی تاسف) و رفتند.

ولی این خیال که اون آقا رفتند و دست از سر ما برداشتند، خیال خامی بود؛ چرا که اون شبِ ما با حضور اون آقا گره خورده بود. در طول مراسم، اون مرد محترم دوبار دیگه به سراغ ما اومد و درخواستش رو تکرار کرد. آقا این چه صیغه‌ایه؟! من چرا باید برای رقصیدن ناز و عشوه کنم و تا زیرلفظی نگرفتم شروع نکنم به رقصیدن؟ یا اصلا اونایی که برای این کار ناز می‌کنند فازشون چیه؟ ای برادران و خواهران من که برای رقصیدن تا سومین درخواست صبر می‌کنید؛ بدانید و آگاه باشید که این کارتون باعث می‌شه اون آقا فکر کنه منی هم که رقص بلد نیستم، در واقع بلدم و دارم ناز می‌کنم. لذا اگر قصد تکون دادن به کمر و سایر جاهای خودتون رو دارین…، معطل‌اش نکنید!

بعد از درخواست دوم و سوم، من رفتم توی نخ اون بزرگوار. دیدم ایشون در هیبت یک مامور گشتاپو(پلیس مخفی آلمان نازی) ایستاده و با دقت افراد حاضر در مجلس رو زیر نظر داره. من تا پریشب تصور می‌کردم دیگه چیزی از آلمان هیتلری باقی نمونده باشه، که خب تصور اشتباه و ساده‌انگارانه‌ای بود. بیش‌تر افرادی که به دام این مامور گشتاپو می‌افتادند، جوانانی بودند که در بازه‌ی سنی ۱۵ تا ۳۵ سال قرار داشتند. موقعیت قرارگیری ایشون در قسمتی از تالار بود که به تمامی میزها و مهمانان اشراف کامل داشتند: دست‌ها رو به روی شکم و بالاتر از کمربند گره زده بودند، و با دقت مشغول نظارت حاضرین. و خب اینجا من خدای عزوجل رو هزاران بار سپاس گفتم، چرا که سهم من از این مامور سازمان هولناک گشتاپو فقط سه درخواست بود؛ نه بیش‌تر.

منبع عکس
نوشته‌های مشابه

برای این نوشته، نوشته‌ی مشابهی وجود ندارد.

دیدگاه‌ها
حسین - ۲۴ فروردین ۱۳۹۸

رضای عزیز
سلام
1- سال نو مبارک.
2- به قول همسر جان، زمان بعد از بیست سالگی می‌دوه. واقعاً این گونه است.
3- من هم همین داستان رقص رو دارم. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، در نرقصیدن به حدی از مراحل پیچاندن رسیده بودم که خودم به خودم می‌گفتم احسنت. اما … اما جونم براتون بگه که شد آنچه نباید می‌شد. بنده داماد شدم و وقتی فامیل عروس در شب عروسی فهمیدن که داماد رقص بلد نیست و بنای پیچاندن رقص شب عروسی رو داره. دیگه ریسک نکردند. همه جمع شدن توی اتاق و مادر خانمم گفت: تکون بده. هر چی التماس کردیم که بابا بلد نیستم، توی کتشون نرفت که نرفت. یکی دو تکونی به کمر دادیم تا راضی شدند و در آن برهه حساس رها کردندمان! اما غافل از این بودند که همین تکان نیم بند و احسنت از سر خیرخواهی، اعتماد به نفس کاذب در ما به وجود آورده بود و من هم به حرف مادر زن جانم گوش کردم که گفت: کاری نداره، دست و پاتو تکون بدی حله! به قول خارجی‌ها فست فوروراد، وقتی که فیلم عروسی به دستم رسید. گذاشتم توی پلیر، سی ثانیه از عروسی رو تماشا کردم. بعد دکمه استپ بعد فیلم عروسی از آن تاریخ به بعد به زباله دان تاریخ پیوست و خلاص.
هیچ وقت، دقیقاً هیچ وقت حتی به سرم نزده که برای تجدید خاطره یا این مسخره بازی‌ها حتی بخشهای کوتاهی از آن فاجعه را تماشا کنم. ببین، هیچ وقت.
و من الله توفیق
والا

    رضا - ۲۵ فروردین ۱۳۹۸

    سلام حسین‌جان
    ۱. سال نو تو هم مبارک😁
    ۲. بله، ما هم باید دنبالش بدوییم.
    ۳. می‌تونم درکت کنم حسین‌جان. در غمت شریکم. می‌دونم دقیقا چی بهت گذشته…، ثانیه به ثانیه‌اش رو. آخه من هم همین یکی‌دوسال پیش در عروسی خواهرم توی دام افتادم. وای که چه لحظات سخت و دلهره‌آوری بود.
    در مورد دومادی، هرشب با این کابوس که می‌خوام در اون شب چه غلطی بکنم از خواب بیدار می‌شم. با صورتی خیس از عرق یهو می‌پرم و هم‌خونه‌ایم میاد بالای سرم و می‌گه: “همون همیشگی؟”. و من با پایین آوردن سرم تایید می‌کنم و دوباره به خواب می‌رم…
    ایشالا روزی برسه که این رسم‌ورسوم طاغوتی جمع بشه:دی

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت‌گذاری شده‌اند.