مقدمه
حتما شنیدید که میگند «توضیح دادن» کار افراد با کمبود اعتمادبهنفسه و به همین دلیل اون رو یک کار اشتباه تلقی میکنند. یا احتمالا اون کلیپ «مهران مدیری» رو دیدید که داره راجع به همین موضوع صحبت میکنه. توی این پست میخوام راجع به این موضوع حرف بزنم و بگم کی و کجا این عمل یعنی اعتمادبهنفسمون پایینه، و کی و کجا نه تنها توضیح دادن نشانهی کمبود اعتمادبهنفس نیست؛ بلکه خیلی هم ضروریه.
به این فکر میکنم که شاید این موضوع بهقدری بدیهی و واضحه که اصلا نیازی به نوشتن در موردش نیست، اما خب اینطور نیست. خود من بارها شده یه چیزهایی رو دیدم که طرف گفته نیازی به توضیح نیست، که برق از سرم پریده!
وقتی توضیح دادن نشانهی کمبود اعتمادبهنفسه
شرایطی رو در نظر بگیرین که افرادی بدیهیترین یا شخصیترین حقوق، تصمیمها، و کارهای ما رو میبرند زیر سوال. این زیرسوال بردن بیشتر شکل مخالفتهای غیرمنطقی(مثلا حسادت)داره. چرا صفت غیرمنطقی رو به مخالفت اضافه کردم؟ یه مثال میزنم.
فرض کنید شما توی اینستاگرام برندسازی میکنید. برای کارتون بازاریابی میکنید، پست آموزشی میذارید و این داستانها. بعد یک نفر میاد و میگه آقا/خانم این کار اشتباهه و نباید انقد پست بذاری. شما یه توضیح کوتاه میدی و میگی نه لازمه. اینجا ممکنه با یک مخالفت ساده و معمولی مواجه بشین که خب اگه منطقی باشیم و لجباز نباشیم، خیلی سریع میتونیم به درست بودن این مخالفت پی ببریم(با این فرض که حق با اون باشه). اما طرف مقابل شروع میکنه به مخالف کردن بیدلیل یا با دلیلهای عجیب، و حتی معترضانه مخالفت کردن! اینجا پای اعتمادبهنفس میاد وسط. اگه شما پابهپای اون فرد پیش برین و برای هر توجیه اشتباهاش یه توضیح ارائه بدین، احتمالا به خودتون باور ندارید. هرچند این توضیح دادن میتونه علتهای زیاد دیگهای هم داشته باشه.
یا فرض کنید کار شما یه جوریه که صبحها ساعت 9 یا 10 بیدار میشین. عدهای به شما کنایه میزنند برای دیر بیدار شدن یا اینجور واکنشها(معمولا علت این دیر بیدار شدن رو میدونند، ولی بازم این کارشون رو ادامه میدند). شما اگه شروع کنید به توضیح دادن، احتمالا خودتون هم با این موضوع مشکل دارین که دارید براش توضیح اضافی میدید.
برای این شرایط مثالهای زیادی وجود دارند. مثلا توضیح اینکه چرا رنگ آبی رو دوست دارین، چرا زیاد استوری میذارین، چرا مدل موهاتون اینجوریه، وبلاگنویسی میکنی که چی، و… . در حقیقت یه روزی به خودمون میایم و میبینیم نصف عمرمون به توضیح دادن گذشته. این نکته مهمه که دادن این توضیحات در جواب به یک سوال ساده هیچ ایرادی نداره. اگه نخوایم به سوالات عادی و روزمره جواب بدیم که کمکم تبدیل میشیم به یک ضداجتماع.
وقتی توضیح دادن ضروریه
حالا شرایطی رو در نظر بگیرید که تصمیم، سلیقه، یا کار ما، روی بقیه هم تاثیر داره؛ ولو اون بقیه یک نفر باشه. اون بدیهی که اول پست گفتم اینجاست. یعنی واقعا نیازه دربارهی این مورد حرف زد اصلا؟ واضح نیست؟ بگذریم. یه مثال بزنم.
فرض کنید شما رو به عنوان مدیر ساختمون انتخاب کردند. بنا به دلایلی(که هم میتونه درست باشه و هم غلط) تصمیم میگیرید یک سری تغییرات برای ساختمون انجام بدید؛ بدون در جریان گذاشتن ساکنین یا بعضی از ساکنین. خیلی پیشپاافتاده است نه؟ اصلا ترجیحام اینه که مثال رو ادامه ندم!
یه مثال دیگه حکومتهای دیکتاتور و تمامیتخواه هستند. دموکراسی رو مانع پیشرفت میدونند و ترجیح میدند تصمیمها رو بدون نظرخواهی از مردم اجرا کنند. حتی با این فرض که اکثریت آگاهی و دانش کافی نداشته باشند، باز هم این رویکرد اشتباهه. بههرحال افرادی پیدا میشند که اکثریت ناآگاه رو آگاه کنند(اگر موقعیتاش رو پیدا کنند).
توی اینجور شرایط شما نمیتونی بگی من کاری رو که درسته انجام میدم و نیازی به توضیح دادن نیست. شما باید پاسخگو باشی؛ به تمام کسانی که تصمیمهات روی اونها تاثیرگذاره.
این پست نظر من بود راجع به این موضوع. طبیعتا میتونه اشتباه باشه. امیدوارم وقتتون تلف نشده باشه.
کامنت شما پس از تایید نمایش داده خواهد شد. ممنونم.