
«پدرخوانده»؛ یک بار دیگر(قسمت اول)
مقدمه
احتمالا اولین چیزی که نظر شما را به خود جلب میکند، موسیقی فیلم است؛ شاهکاری از «نینو روتا». قبل از اینکه با شاهکاری به اسم «پدرخوانده» رو به رو شوید، آهنگی را میشنوید که در همان مرتبهی اول در ذهنتان ماندگار خواهد شد. من از طریق موسیقی با فیلم آشنا شدم؛ موسیقی را شنیدم و از فرط لذت پیگیر آن شدم که سرچشمهی این زیبایی کجاست؟ و نتیجهی این پیگیری شد خواندن رمانی به اسم «پدرخوانده»؛ برای دو مرتبه، و دیدن فیلمی با همین نام؛ برای نمیدانم چند مرتبه!
«پدرخوانده» فیلمی است به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا که از روی رمانی به همین نام، نوشتهی «ماریو پوزو»، و در سال ۱۹۷۲ ساخته شده است. «پدرخوانده» برنده ۴ جایزه اسکار، شامل بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی شده است. این فیلم همچنین، جایگاه دوم در لیست ۲۵۰ فیلم برتر سایت IMDb را در اختیار دارد.
در این پست قصد دارم برداشتها و نظراتم را درباره فیلم، و به صورت دقیقتر درباره سکانسهای کلیدی فیلم، بنویسم و آنها را در حد دانش و از دیدگاه خود تحلیل(اگر بتوان آن را تحلیل خواند) کنم. خوشحال میشوم، اگر نظرات شما را هم دربارهی این پست و این فیلم بدانم.
نوشتن پست با تعریف از موسیقی فیلم شروع شد، پس چه بهتر که با گوش دادن به تِم اصلی موسیقی فیلم، به استقبال آن برویم. بشنویم:
فیلم با سخنان «بوناسرا» شروع میشود؛ مردهشویای درمانده از گرفتن انتقام ظلمی که در حق دخترش روا داشتهاند. خانهی امید او، رفتن نزد «دون کورلئونه» است: «به همسرم گفتم برای اجرای عدالت باید نزد دون کورلئونه بریم». چهرهی مردهشوی از ابتدای تعریفِ ماجرای غمانگیزی که به سر دخترش آمده است، بسیار درهم و ناامید به نظر میرسد. چه حسی دارید؛ اگر همهی عمرتان فردی قانونمدار بوده باشید، اما قانون دقیقا در روزی که شما به آن نیاز دارید، به شما پشت کند؟ حس تحقیر شدن از تکتک سلولهای «بوناسرا» قابل مشاهده است. در هنگام صحبت از اجرای عدالت توسط «دون کورلئونه» اما، گویی خون به صورت «بوناسرا» تزریق شده است و با امیدواری غیرقابل وصفی به انتقام گرفتن فکر میکند.

صحبتهای این دو به آنجایی میرسد که «بوناسرا» از «دون کورلئونه» تقاضای قتل دو جوانی را میکند که دخترش را مورد اذیت قرار دادهاند. این حقیقت که «دون کورلئونه» رییس یکی از پنج خانوادهی مافیایی نیویورک است اهمیتی ندارد؛ «پدرخوانده» عادل است. تقاضای مردهشوی با جواب منفی مواجه میشود: «نمیتوانم این کار رو بکنم». «بوناسرا» در جواب این حرف، اقدام به اثبات احمق بودن خودن میکند: «هرچی بخوای بهت میدم». یکی از بهترین نکات این فیلم در این سکانس و در این قسمت نهفته است. نیاز به محترم شمرده شدن از سمت جامعه، چیزی است که همهی ما به آن احتیاج داریم. مهم نیست یکی از ثروتمندان نیویورک باشی که با نیمی از قضات شهر بده بستان داری، تو نیاز داری که قدرتات، نفوذاَت، و اینکه تو دوست آنها هستی و آنها نیز دوست تو، از سوی جامعه به رسمیت شناخته و محترم شمرده شود.
«دون کورلئونه» کاملا واضح این مورد را بیان میکند: «یادم نمیاد که من رو به خونهات دعوت کرده باشی، حتی برای یک فنجون قهوه. تو از مدیون شدن به من واهمه داشتی. حالا اومدی پیش من و میگی دون کورلئونه عدالت رو برام اجرا کن؛ بدون اینکه کمی احترام برام قائل باشی. تو حتی من رو پدرخوانده صدا نمیزنی». حتی قبل از اینکه «بوناسرا» درخواست خود را مطرح کند، «دون کورلئونه» سعی در فهماندن ایراد کار به «بوناسرا» دارد: «چرا از همون اول پیش من نیومدی؟ چرا رفتی پیش پلیس؟». اگر شاخکهای مردهشوی تیز میبود، به سرعت متوجه منظور «پدرخوانده» میشد، اما او اصلا شاخکی ندارد که تیز باشد یا کند!
پس از مواجه شدن درخواست اولیهی «بوناسرا» با جواب منفی «پدرخوانده»، مردهشوی به صراحت میافتد: «پس آنها را جزر بده، همانطور که دخترم را زجر دادند». «بوناسرا» آنقدر احمق است که دوباره این حرف را تکرار کند: «برای این کار چقدر باید بپردازم؟». باورش سخت است! روبهروی یکی از مهمترین، ثروتمندترین، و خطرناکترین افراد نیویورک ایستاده باشی، و به ازای دستمزد قتل چندنفر به او پیشنهاد پول بدهی؛ آن هم نه یکبار، سهبار! اولین واکنش «پدرخوانده» به این حرف را میتوانید در این اسکرینشات از فیلم ببینید:

«پدرخوانده» خشم خود را کنترل میکند: «بوناسرا…بوناسرا…مگه من در حق تو چه کاری انجام دادم که مستحق این همه بی احترامی از طرف تو هستم؟ اگه دوستانه از من تقاضا میکردی، دشمنان تو تبدیل به دشمنان من میشدند؛ و در این صورت برای همیشه از تو واهمه داشتند». یکی از سکانسهایی که باعث میشود ما به «مارلون براندو» و توانایی کمنظیرش در بازیگری ایمان بیاوریم، دستِ در حال اشارهی او به «بوناسرا» و گفتن عبارت «در این صورت برای همیشه از تو واهمه داشتند» در این صحنه است. واقعا کمنظیر!
طی اتفاقی نادر و عجیب، دوهزاری «بوناسرا» راست میشود و نکته را میگیرد و ماجرا به خوبی و خوشی تمام میشود! «پدرخوانده» میگوید در ازای این لطف شاید روزی از مردهشوی درخواست جبران آن را بکند؛ روزی که شاید هرگز فرا نرسد. این روز اما، خیلی زود از راه خواهد رسید…
در قسمت بعد به ماجرای «لوکا برازی» خواهم پرداخت.
مرسی از وقتی که گذاشتین.
رضای عزیز
سلام
آقا من یه اعترافی بکنم. اون هم اینه که من پدر خوانده رو ندیدم.
خوب دیگه راحت شدم. اما این حجم از تعریف تو داره باعث میشه برای تماشای فیلم وسوسه بشم. به همین برکت
موفق باشی
سلام حسینجان.
من اینجام تا اعترافات تو رو بشنوم فرزندم…حالا پاشو یکم از اون آب مقطر جلو هاست بزن به صورتت.
حتما و حتما…البته فعلا نبین تا یه دونه از این هفتگیها رو بهش اختصاص بدیم.
مخلصیم.