
وقت گذاشتن برای تحلیل، وقتتلفی نیست
چندوقتی میشه که ایدهی یه پروژه که مربوط میشه به کتاب و کتابخونی، توی ذهنم هست، و وقتهای آزادم رو برای اون میذارم. واسه پیادهسازی این ایده یکم عجله دارم. این عجله قسمت کوچیکش واسه اینه که سریع این ایده رو، که فکر میکنم فقط به ذهنم من رسیده(خودم اینجوری فکر میکنم:دی. باید سرچ بزنم) اجرایی کنم. قسمت بزرگ این عجله واسه خود اجرایی کردناشه. یعنی خیلی دوست دارم عملیاش کنم و بقیه بتونند استفاده کنند. مسالهای که وجود داره اینه که تجارب قبلی ثابت کرده باید به اندازهی کافی برای اینجور کارها وقت اختصاص بدم؛ کارهایی که دقیقا نمیدونی توی مسیرش چیا منتظرته. اصلا به فرض این ایده رو یه نفر دیگه اجرا کنه، خب؟ من که از همون اول فقط به چشم برطرف کردن یک نیاز بهش نگاه کردم، دیگه چرا نگران این مورد باشم؟ همون روزای اول(نوروز ۹۸) که این فکر به سرم زد، فقط به این دید بهش نگاه میکردم که هم فاله، هم تماشا.
ناخودآگاه دستم به رواننویس رفت و جملهای رو که توی عنوان میبینید نوشتم. دیدم جملهی خوبیه، توی استوری اینستا گذاشتم. بعد چند دقیقه یه سری حرف اومد توی ذهنم که بخشی از اون رو این پایین میبینید.
نمیدونم دقیقا چی باعث شد که متاسفانه من همیشه فکر کنم وقت در حال تلف شدنه. جیم کَری توی فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک»، خیلی بهتر این جمله رو میگه. این که دائما فکر کنی چیز گرانبهایی مثل وقت داره از دستت فرار میکنه، یا نه، تو داری ازش فاصله میگیری، اصلا چیز خوبی نیست. باعث میشه دائما معذب باشی. و چه چیزی بدتر از اینه که آدم با خودش، در خودش معذب باشه؟ احتمالا هیچچیز.
یه مثال توی حوزهی آموزشهایی که تا حالا دیدم میزنم. بارها شده که برای زودتر رسیدن به هدف، آموزش رو آنچنان که باید جدی نگیرم. وقت گذاشتم، آموزش دیدم، کار رو شروع کردم…، اما سر بزنگاه دیدم یه جای کار میلنگه. به خودم میاومدم و میدیدم چیزی بلد نیستم. نه که بلد نباشم اصلا، نه، ولی با توجه به زمانی که براش گذاشتم چیزی بلد نیستم. مثل خریدن جنس ارزون. اولش فکر میکنی بردی، ولی بعدش میفهمی اگه یخورده دیگه پول خرج میکردی، واقعا برده بودی. همون ضربالمثل معروف اونقدر پولدار نیستم که چیز ارزون بخرم. اینم همونه؛ اونقدر وقت نداریم که اینجوری هدرش بدیم. یکمی بیشتر وقت گذاشتن برای یه سری چیزا در نگاه اول وقت تلف کردن به نظر میرسه، ولی اصلا اینطور نیست. حالا چی باعث شده آموزش رو جدی نگیرم؟ دوباره به عنوان نگاه کنید: ترس از وقتتلفی.
این فقط یک مثال بود. اگه یکم دقیقتر به اطرافمون نگاه کنیم مثالهای بیشتری پیدا میشه. عجله کردن توی رابطههای اجتماعی، عجله کردن برای به دست آوردن یک موقعیت شغلی، و… . بیشتر وقتها ترس از دست ندادن چیزی، چنان ما رو از خود بیخود میکنه که انگار آخر دنیاست. همش از هول حلیم میافتیم توی دیگ. برای من شخصا، این چندسال اخیر و اتفاقاتی که توی این مدت افتاده، باعث شده یکم راحتتر به موضوعات مختلف نگاه کنم. یکم با خیال راحتتر به خودم بگم «ببین، خیلی هم جای نگرانی نیست. فلان تجربهات رو یادت بیاد». این مزیت رو به هیچ وجه ارزون به دست نیاوردم؛ هزینهاش رو پرداختم، شاید خیلی بیشتر از حد خودش. حالا نمیدونم این مسیری بوده که باید میرفتم، یا برداشت دیگهای هم وجود داره. در هر صورت فکر میکنم این آرامش نسبی الان، اون تجارب رو توجیه بکنه.
تنها شانسی که توی این مورد داشتم، این بوده که خودم رو با کسی مقایسه نکردم. هیچوقت. نه تنها مقایسه نکردم؛ بلکه تا جایی که میتونستم دوری هم کردم. منابعم رو هدر ندادم تا مثل کسی دیگه باشم. فکر کن هم استرس وقت داشته باشی، هم بخوای سریعا مثل یه نفر دیگه باشی! رسما گیمآور میشی.
خلاصه که اینطوریاست…
تگها
نوشتههای مشابه
برای این نوشته، نوشتهی مشابهی وجود ندارد.
pingback معرفی فیلم The Social Network؛ هیجانانگیز و انگیزهبخش! – رضا سنگسفیدی؛ دنیای باینری، فیلم و خالی کردن آب حوض!
‘وقت گذاشتن برای تحلیل، وقتتلفی نیست’ ; جمله جالبی بود که خیلی وقتا ذهنه من رو هم درگیر میکنه. اینکه زمان گذاشتن برای دیدن فیلمای مختلف و بعدش خوندن تحلیل ها در موردش و مقایسش با برداشت خودت از دیگران از فیلم, یه جور وقت تلفی محسوب میشه و جوری که گاهی با خودت میگی:’نکنه واقعا دارم وقتمو هدر میدم؟’ ولی وقتی به گذشته نگاه میکنی به تصمیمای خوبی که تو شرایط سخت گرفتی که مطمعنا باعثش همون خوندن کتابا و دیدن فیلما و تحلیلشون بوده میفهمی نه پسر وقتمو جای درستی گذاشتم که شاید اگه من این تحلیل رو نداشتم شاید باعث تصمیم گیری غلطی میشده که شاید زندگیت رو هم عوض میکزده. ‘ ما اونقدر عمر نمیکنیم تا بتونیم تمام دنیا رو ببینیم و تمام حسای دنیا رو تجربه کنیم ولی کتاب و فیلم این تجربه رو بهمون میده
‘چه چیزی بدتر از اینه که آدم با خودش، در خودش معذب باشه؟’ این جمله عالی بود
اگه بتونم یه جوری از وقت استفاده کنم که کمتر مجبور بشم برای یک کار یکسان دوبار وقت بذارم، فکر میکنم برندهام(همون مفهوم بهرهوری).
باهات موافقم. به نظرم چه وقتی خیلی خوشحالیم، چه وقتی خیلی ناراحت؛ باید یادمون باشه که همهی کارهایی که تا الان انجام دادیم ما رو به اینجایی رسونده که هستیم.
خوشحال شدم از کامنتات.
رضای عزیز
سلام
1- چقدر خوب که داری روی یه پروژه در مورد کتاب و کتاب خونی کار میکنی. امیدوارم هر چه زودتر لانچ بشه و ما هم فیض ببریم.
2- نگاهی که همراه با حسرت هست، ادم رو داغون میکنه. بخشی از جامعه هم در این مورد مقصر هست. رسماً ادم رو به قول شما، گیم آور میکنه. اما توجه نکن. حتی به همون وقت. هر لحظه از این زندگی که خوشی و حالت خوبه، زندگی کردی. والا. شکلک از پشت بلند گو کنار می|آید
دمت گرم برادر
سلام حسینجان
1. آره. اشتیاق زیادی براش دارم. ولی وقت پیدا نمیکنم براش. همین دیروز حولوحوش 11/5 ساعت پشت سیستم بودم. امیدوارم زودتر راه بیفته. الان کموبیش رو فرانتش کار میکنم.
2. مرسی بابت نظر خوبت حسین.
خیلی مخلصیم.
چه جالب…یاد مفهوم استارت آپ افتادم:)خوب باید بگم گاهی حس کردم یه جاهایی دچار کمال طلبی منفی شدین ولی به شخصه حس میکنم اگر حستون به کاری مثبته باید شروع کنی فارغ از نتجیش! اینکه گفتین زمان هدر میره یاد جمله ی دکتر شیری افتادم که میگه نقد زندگی کن! چه کسی خبر از فردا داره:) امیدوارم استارتشو بزنین و برامون ازش بنویسین اینجا
ممنون از کامنت مفیدتون. آره گاهی هم اینجوری میشه.
یکم از وقتم رو بهش اختصاص دادم، ولی خب دیگه نمیدونم کی آماده میشه.
ممنون، حتما.