
هنر شناختن مرزها
آقا ما هرچی میکشیم…، باید دودش رو بدیم بیرون؟ نه؛ ما هرچی میکشیم از افراط و تفریطه. یا از اینور بوم میفتیم، یا از اونورش. البته فکر کنم اینجوری باشی بهتر از اینه که کلا روی بوم نباشی. فکر میکنم، پس شاید بستگی به بومش هم داشته باشه.
مثال اول:
نمیدونم دقت کردین یا نه، چند وقتیه یه موجی راه افتاده علیه جملات و سخنرانان انگیزشی. با این مضمون که اینا همش حرفه، من هیچوقت به این چیزها اعتقاد نداشتم و موفق بودم، آدم خودش باید بخواد و از این دست جملات. البته یک سری از دوستان در تقلید از متخصصین این حوزه، به معنای واقعی گند زدند و توی به راه افتادن این موج بیتاثیر نیستند. مثلا طرف سهتا ماشین لوکس اجاره کرده، با درهای باز(این رو نمیدونم دلیلش چیه واقعا)، جلوی ماشینها واستاده و میگه ۲۳سالمه، تا دوسال پیش توی اتاق سهدرچهار به همراه چهارنفر دیگه میخوابیدم، پول تاکسی نداشتم، الان میلیاردرم و این صحبتها… . Guess what? بازم ردپای خود ما توی علت اینکه این میلیاردرهای خودساختهی سخنران حوزه موفقیت، مثل قارچ رشد کنن و بخوان راز میلیاردر شدنشون رو به ما بفروشن، دیده میشه. کی اون سالنهای بزرگ رو پر میکنه؟ باز هم خود ما…
خب مشکل چیه؟ مشکل از ماست. این ماییم که این جملات رو کمارزش میکنیم. چطوری؟ با افراط توی استفاده از اونها. یعنی همهچیز رو ول میکنیم؛ صرفا میچسبیم به دیدن کلیپهای انگیزشی، شرکت توی این سمینارهای fake، روزی ۳۲تا پست انگیزشی گذاشتن و… .
راه رسیدن به موفقیت، انقد هموار نیست. گاهی وقتها اصلا راه نیست؛ باید بسازیش. اگه بخوام به فارسی سخت بگم، باید جر بخوری تا موفق بشی! شما الان باید در نقش آقای خیابانی، بگین «آخی…».
مثال دوم:
چه کارهایی بودند که شروع نشدند، چه ایدههایی بودند که عملی نشدند، چه حرفهایی بودند که زده نشدند؛ فقط به خاطر کمالگرایی منفی.
تا چندماه قبل، این رو ایدهآلگرایی افراطی صدا میزدم. این رو از نوجوونی توی خودم حس میکردم. از ۹۹.۹۹درصد کارهام راضی نبودم و همش فکر میکردم میتونستم اونها رو بهتر انجام بدم.
باید بدونیم، زمان مناسب رو برای انجام کارها. نه انقدر زود که به اعتبارمون صدمه وارد کنیم و به خاطر خام بودن خروجی اون کار، حس تلخ نمیتونم رو تجربه کنیم و متعاقب اون نداشتن اعتماد به نفس، و نه انقد دیر که فرصتش از دست رفته باشه و حس تلخ میتونستم رو تجربه کنیم.
یک بزرگواری میفرمایند که: «هیچچیز غمانگیزتر از یک استعداد به هدر رفته نیست». الحق و الانصاف که همینطوره. شما تصور کن، توی ICU هستی، در حالی که افتادن قطرات سرم که میرن توی رگت رو میبینی، روزای آخر عمرت رو سپری میکنی، یادت میاد چه تواناییهایی داشتی و به کار نبستیشون؛ خب از غم این درد اگر همون لحظه جانبهجان آفرین تسلیم کنیم، رواست. اگه با این تفاسیر از بیمارستان و مرگ و اینا به خودتون نیومدین، بگین تا از مصائب بیمارستان بیشتر تعریف کنم. پاشو برو کاری که توش خوبی رو انجام بده…بجای اینکه بشینی تراوشات ذهنی من رو بخونی…بدو.
استعدادهامون رو، بنویسیم یه جایی که اقلا روزی هفتهشتبار چشممون بهش میافته، بلکه به اون غم دچار نشیم. اگه میدونیم علت عقب انداختن کارهامون افراط در کمالگراییه، یاد اون جمله که اون بزرگوار گفته بیفتیم.
هنوز اینجایی که…
مثال سوم:
آقا الان یجوری شده که یه نظر ساده نمیتونی بدی. تا میای حرف بزنی میگن داری قضاوت میکنی. بعضیام که دیگه اصلا زبان مادری و اینا هیچی…، از «جاج» استفاده میکنند. آقا من خودم دیدم…، توی دیکشنری کمبریج جلوی Judgment اینو نوشته بود:
the ability to form valuable opinions and make good decisions/an official legal decision/قضاوت کردن.
بگذریم…
بشناسیم…،بشناسیم…،بشناسم…، بشناسم روابط اجتماعی بین آدمها رو. بشناسم مرز بینِ نظر از روی دلسوزی و قضاوت رو. بشناسم مرز بین یک نظر عادی دوستانه و قضاوت رو. خیلی وقتها ممکنه با واکنش سریع نشون دادن و گفتن «داری قضاوت میکنی» فاتحهی یک رابطه رو بخونیم.
البته اینایی که گفتم، با در نظر گرفتن استثنا برای اون دسته از عزیزانیه که واقعا قضاوت میکنند! اینجا جا داره یادآوری کنم اگه کسی اضافه وزن داره، قبل از تو خودش میدونه. اگه کسی ریزش مو داره، احتمالا ۹۹درصد قبل از تو خودش توی آینه یا حمام متوجه شده. اگه کسی پوسیدگی دندون داره، خودش قبل از تو توی آینه دیده یا از دردش متوجه شده. اگه کوتاهه، اگه بلنده، اگه هرچی هست، خودش قبل از من و تو در جریانه. لذا بیاین اجازه بدیم اول مسافران از قطارهای مترو پیاده بشن، بعد ما سوار بشیم…من خودم شمردم، به طور میانگین ۱۰ثانیه درهای قطار بازه، که این عدد در ایستگاههای شلوغ به ۱۴ثانیه هم میرسه؛ پس درِ باز به همه میرسه، به تعداد هست!
پس چه کنیم؟ هیچ. اگه کسی یه نظری دربارهمون داد، با توجه به سابقهی رابطهمون باهاش، تصمیم بگیریم که داره قضاوت میکنه یا نه.
یه سری چیز دیگه هم به ذهنم میرسه، مفهومش خیلی نزدیک به ایناییه که گفتم، اما ترجیح میدم توی یک پست دیگه بنویسم.
وقتی نوشتن این پست تموم شد، ساعت ۰۲:۲۱ روز دوازدهم آذرماه نودوهفت بود و داشتم سیاوش قمیشی گوش میدادم؛ آلبوم نقاب. هیچی، همین دیگه.
رضای عزیز
سلام
1- نمیدونم از ارسطو هست یا افلاطون (یا چه میدونم یکی از این فیلسوفهای قدیمی) که میگه: در دنیا تنها یک فضیلت هست و آن هم آگاهی است. این رو گفتم در راستای تیتر این مطلب. آگاهی از خود، از مرزها، از تواناییها، از محدودیتها، از سوال امتحانی و غیره.
2- ما کلاً موجودات شور درآری هستیم، منظورم از ما، ما ایرانی ها نبودها، هر چند در شور درآوردن ید طولایی داریم و توی این کار تنها نیستیم، همه دور هم یه جورهایی افراط و تفریط رو داریم. آخرین نمونه شور درآوردن که یادم هست، همین “ول کنم اتصالی کرده” کرده بود. الان خوب شده یه زمانی تو روز دو سه بار به چالشهای مختلف دعوت میشدیم، چالش سطل آب، چالش عکس سیاه و سفید و غیره غیره. البته شبکههای اجتماعی بیتاثیر نیست ولی تا به تعادل برسیم راه درازه برادر من.
3- کمالگرایی یکی از عوامل انجام ندادن کارهاست. برای من ترس از شکست، ترس از قضاوت (به آخرین نکته یادداشت اشاره میکند و به دور دستها همزمان خیره شده) همون محیط، تنبلی، بی انگیزگی، نداشتن هدف، نشناختن خود، اولویت بندی اشتباه و الی ماشالله.
4- نمیدونم این قضاوت چطور و از کجا وارد دیالوگهای ما شد، اما یکی به یکی دیگه قضاوت نکن، خودش داره قضاوت میکنه. نه؟
موفق باشی برادر
سلام حسینجان
1. هرکدومشون که گفته، عالی گفته. همهی چیزی که یه آدم لازم داره رو خلاصه کرده…
2. واقعا همینطوره. توی چالشهای شبکههای اجتماعی هم باهات موافقم. هرچند موارد دیگهای که توش افراط میکنیم ضرر بیشتری دارند. همین جملات انگیزشی چندبار به درد من خوردند…ولی الان انقد استفاده شده ازشون، که توی عموم ملت یک جور احساس زدگی به وجود اومده.
3. ترسها مشترکه…
این حس «من هم میتونستم» رو بارها تجربه کردم، ولی در واقع نتونستم، وگرنه که خب انجام میدادم.
4. واقعا چیز اشتباهیه. آره، یه وقتایی هست طرف بدون هیچ اطلاعی از تو و چیزی که تو باهاش سروکله زدی تا به اینجا رسیدی، میاد یه چیزی میپرونه و میره. اون قضاوت ناعادلانهایه. اگه اون رو فاکتور بگیریم، بقیهاش واقعا ایرادی بهش وارد نیست. وقتی یک زندگی اجتماعی داری(انسان، زنبور، مورچه و…) طبیعیه که بابت کارهات بازخورد میگیری.
فکر کنم مشکل با قضاوت کردن نیست، با ناعادلانه قضاوت کردنه.
آره دقیقا…به نکتهی خوبی اشاره کردی…
سلامت باشی و همچنین.
مخلصیم.