
«هنر بازی با کلمات» یا «بوزینه را بزک نکنیم…»
این پست نتیجهایه از دیدن یک ویدیو از جرج کارلین، و دقت ناخودآگاه به پیامهای بازرگانی تلویزیون.
بیشتر وقتها چیزی رو قبول میکنیم که به خودمون میگیم، یا بهمون میگند. حداقل در وهلهی اول اینجوریه، چون شاید بعدش بشینم به فکر کردن. این «نشستن به فکر کردن رابطهی مستقیمی داره با میزان اهمیت اون مساله برامون. اگه تعداد این گفتنها از طرف بقیه یا خودمون، و این شنیدنهای صرف از طرف ما زیاد بشه، اگه نپرسیدن سوال «یه لحظه وایسا…؛ چی شد الان؟» از خودمون تبدیل بشه به یه عادت، از خیلی چیزها غافل میمونیم. اگه اینجوری بشه، نمیتونیم نور رو بندازیم سمت تاریک ماجرا.
به این دوتا مثال دقت کنید و از خودتون بپرسید کدوم ترکیب اسم-صفت بیشتر میبرتمون توی فکر:
- کشور عقبمانده-کشور توسعهنیافته-کشور درحالتوسعه.
- مناطق محروم-مناطق کمبضاعت-مناطق کمبرخوردار.
اگه دقت کرده باشین، صفتهای نهچندان دلچسب برای اسمهای توی مثال، در سه مرحله تبدیل شدند به صفاتی که لااقل با شنیدنشون مشکلی نخواهیم داشت. هرچند، با حجم مشکلاتی که روی سر همه ریخته، همون صفات مرحلهی اول هم باعث نمیشند ککمون بگزه. بگذریم. این بزک کردن کلمات میتونه از طرف دولتمردان، افراد دورمون، یا خودمون باشه. هدفاش هم میتونه خیلی چیزها باشه؛ اما ذات همهشون یکیه: دور کردن توجه از اون موضوع. بیاین قبول کنیم صفت درحالتوسعه از صفت عقبمونده خیلی شیکتره. بیاین قبول کنیم صفت کمبرخوردار از صفت محروم قدرت کمتری داره.
شاید این مثالهایی که زدم-کشور عقبمانده و مناطق محروم- خیلی کلی باشند، و دور از ما. اما اگه یکم بگردیم برای خودمون هم از این صفات، از این بازی با کلمات زیاد میتونیم پیدا کنیم. نمیخوام؛ وگرنه میتونم، تنبل نیستم؛ فقط حساش نیست، و… .
پ.ن(۱): این موضوع خیلی جای بحث و تفکر داره. حتی این پست هم میتونه بیشتر از این حرفها باشه، منتها سرماخوردگی باعث میشه از نظر جسمی بیشتر از این نکشم. عرق سرد رو روی گردنام حس میکنم.
پ.ن(۲): شروع به خوندن کتاب «ما، چگونه ما شدیم» مصادف شد با اتمام نوشتن این پست. در مقدمهی این کتاب هم اشارهای شده به این که شاید یکی از دلایل اینکه نمیریم دنبال عقبموندگیمون، این باشه که در همون وهلهی اول از پس پذیرفتن این حقیقت برنمیایم.
پ.ن(۳): به محض اینکه خوندن فصل دوم «ما، چگونه ما شدیم» رو تموم کنم، شروع میکنم به یادداشتبرداری و خلاصهنویسی ازش؛ و البته انتشارش توی اینجا. موضوع، موضوع جذابیه. خیلی هم بیارتباط با این پست نیست.
چرا فکر میکنم پینوشتهای ۲ و ۳ باید باهم میاومدند و نه جداگانه؟ آها، چون اونجوری از اهمیت پینوشت ۲ کم میشد. هیچی دیگه؛ همین. تا بعد.
تگها
نوشتههای مشابه
برای این نوشته، نوشتهی مشابهی وجود ندارد.
رضا جان سلام
1- به نکته خوبی اشاره کردی و من باهاش برخورد جدی نداشتم. و چقدر به نظرم درست آمد. اینکه با استفاده از کلمات، بار یک اتفاق و جریان رو کم کنیم و یا برعکس. برعکسش هم هست، نه؟
2- در مورد عقب ماندگی به نظرم باید به یه دیالوگ از فیلم «فرار مرغی» اشاره کنم. اونجایی که «جینجر» داره در مورد آزادی صحبت میکنه و بقیه مرغها نمیفهمن. بعد بهشون میگه که حصار دور شما نیست، بلکه توی ذهنتونه. بخشی از این عقب ماندگی در ذهن ما و لابلای کلماتیه که استفاده میکنیم. مثل ایرانی باهوشه اما توی کار خلاف. به جای این اعتقاد احمقانه چه بگذاریم که جابجا بشویم؟ قدرت کلمات زیاده.
موفق باشی
سلام حسینجان.
1. دقیقا برعکسشم هست. احتمالا نکتهاش این باشه که انتخاب ما برای «باور کردن» کدوم یکی از این کلماته؟
2. ندیدم فیلماش رو. میبینم. یاد جملهی «چه فکر کنی میتونی، و چه فکر کنی نمیتونی، درست فکر میکنی» افتادم.
مخلصیم.