معرفی کتاب «عقاید یک دلقک»
مقدمه
اگر بخواهم اسم دیگری برای کتاب یا عنوان این پست انتخاب کنم، آن اسم «تضاد» خواهد بود. اولین و بزرگترین تضادی که در رمان میبینیم، دلقکی مالیخولیایی است، بعد از آن شاهد عقایدی هستیم که در تضاد با عقاید جامعه قرار دارند، و همینطور مثالهای متعدد دیگر از تضاد که در رمان خواهیم خواند.
اسم جذابی داشت؛ لااقل برای من که اینطور بود. من هم مانند خیلیهای دیگر، توجهام به اسامیای که خارج از عرف عادی نامها هستند جلب میشود. اگر بخواهم مثالی از این اسمها بزنم…:
- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
- رفتم بیرون سیگار بکشم هفدهسال طول کشید
- در جبهه غرب خبری نیست
و… .
منکر این حقیقت نمیشوم که خیلی از این عناوین فقط ظاهر موجهای دارند. اما اگر بخواهیم با خود روراست باشیم، لااقل در نگاه اول توجه ما را به خود معطوف میکنند. «عقاید یک دلقک» برای من در این دسته قرار گرفت. در تاریخ بیستوسوم بهمن سال ۹۲ شروع کردم به خواندن کتاب! به خاطر ندارم که چرا بعد از خواندن چندصفحه، آن را کنار گذاشتم تا تابستان امسال، یعنی نودوهفت! شروع کردم به خواندن، و چهارشنبه نهم آبانماه، در قطار فرهنگسرا به صادقیهی مترو، و در راه برگشت از دانشگاه به خانه، خواندن این کتاب به پایان رسید. پایانی که انتظار داشتم خیلی بهتر و غافلگیرانه تر از این باشد؛ البته این برداشت اولیهی من از پایانبندی کتاب بود.
درباره نویسنده
هاینریش بُل(Heinrich Theodor Böll).
زاده در ۱۹۱۷، کُلن، امپراطوری آلمان.
مرگ در ۱۹۸۵، کرویستاو، آلمان غربی.
برنده نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲(برای همین رمان).
نویسندهی «قطار به موقع رسید»، «نان سالهای جوانی»، «عقاید یک دلقک»، «سیمای زنی در جمع» و…
خلاصهای از کتاب
دلقکی بیستوهفت ساله، با زانوی مصدوم از یکی از اجراهایش، غمگین به این خاطر که دوستدخترش(نامزدش) او را ترک کرده، در حال مرور خاطرات خود، مخصوصا یکی دو سال اخیر است. هانس شِنیِر، دلقک مورد نظر، از قبل با بیماری مالیخولیا دست و پنجه نرم میکرده است. حالا با رفتن ماری، نامزد و معشوقهاش، این بیماری تشدید شده و مجبور به روی آوردن به الکل شده است.
هانس از قبل با مذهب مشکل داشته است، اما به نظر میرسد ازداوج ماری با یک کاتولیک متعصب، در حاد شدن این مشکل بی تاثیر نیست. خاطرات ناگوار او از کودکی و مربوط به خواهرش، از او یک فرد مخالف جنگ نیز ساخته است.
برای خواندن این رمان زیبا وقت کنار بگذارید
برای خواندن «عقاید یک دلقک» باید وقت گذاشت؛ به چند دلیل.
اولین دلیل این است که شخصیتهای حاضر در داستان تقریبا زیاد هستند، و هر کدام به نوبه خود و در جایی از داستان نقش کلیدی خود را بازی میکنند. به همین دلیل برای به خاطر سپردن اسامی آنها و همچنین ارتباط بینشان، باید کمی حوصله به خرج بدهید. دلیل دومم، تشریح اتفاقات، خاطرات و صحنههای مختلف داستان، با جزییات زیاد است. نویسنده برای انتقال بهتر داستان به مخاطب، سعی کرده است در بیان خود از جزییات استفاده کند. پس بهتر است ما به این تلاش نویسنده احترام گذاشته و ضمن خواندن متن، سعی کنیم از جزییات هم استفاده کنیم و حداکثر لذت را از خواندن این رمان ببریم.
یک نظر شخصی
به نظر من اگر در دوران ریکاوری پس از یک شکست، یا در حال تجربه یک شرایط نه چندان ایدهآل هستید، انتخاب این کتاب نمیتواند انتخاب هوشمندانهای باشد. هانس، راوی داستان، خواهرش را در جنگ از دست داده است، مالیخولیا(نوعی افسردگی) دارد، رابطهاش با خانواده خیلی آرمانی نیست، نامزدش را در کنار خود نمیبیند،؛ و در عوض چیزی را که کاملا میبیند، شغل از دست رفتهاش است. بدتر اینکه دلیل جدایی از ماری را مذهب میداند. هاینریش بُل(نویسنده)، با دستمایه قرار دادن این فاکتورها اما، به خوبی به نقد و تحلیل مسائلی همچون جنگ، مذهب، روابط زناشویی و قوانین بیهوده میپردازد. پس بهتر است حرفم را پس بگیرم و سعی در پیچیدن «یک نسخه برای همه» نداشته باشم؛ اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که حتی در بدترین شرایط هم میتوانید با خواندن متنهایی که ظاهرا باعث افسردگی میشوند کنار بیایید، و حتی از آن به سود خود استفاده کنید، شاید خواندن این رمان بتواند برایتان راهگشا باشد.
بیشتر دربارهی هانس
هانس معتقد به اصلی است که آن را «سیستم تکهمسری» میخواند. در واقع معتقد به خیلی چیزهاست که در اغلب جوامع، یا نقطه مقابل قانون و عرف و شرع هستند، یا با وجود داشتن حمایت از سوی قوانین و مقبول بودن در نظر عرف، عملا نمودی در جامعه ندارند. مثلا در شرع و قانون، مراحلی باید گذرانده شود تا جامعه دونفر را زن و شوهر بداند. اما آیا این پروسه الزامی است؟ گذراندن این پروسه چقدر تضمینکنندهی دوام و کیفیت آن ازدواج است؟ پاسخ هانس(و خیلی از ما) به این دو سوال این است:
- خیر
- هیچ تضمینی وجود ندارد
در کتاب بارها شاهد اعتراض و نقد به کاتولیک و حتی تمسخر آن از سوی هانس هستیم. دلقکِ خشمگین از همه چیز و همه کس، بارها نوک پیکان انتقادات خود را به سمت حزب نازی، مذهب، کاتولیک، پاپ، جامعه، جنگ و به صورت کلی هر آنچه را که باعث جدایی ماری از او، و ازدواج با تسوپفنر میداند، میگیرد. در حقیقت، این خشمگین بودن، انعکاسی از آینه تمامقد اعتقادات خود بُل پس از پایان جنگ جهانی دوم است. هاینریش بُل تا قبل از حضور در جنگ، طرفدار حزب نازی بوده است، اما حضور در جنگ و تجربههای آن دوران، از او انسانی ساخته است که با خواندن «عقاید یک دلقک» میتوان به خوبی آن را شناخت.
طنز در کتاب
در فرهنگهای مختلف، معمولا نوعی طنز وجود دارد که درک آن برای افرادی با فرهنگ متفاوت کمی دشوار است. فرض کنید در ایران، با دوست خود در حال شوخی کردن هستیم، با موضوع «تعارف کردن». طبیعتا این شوخی برای فردی ناآشنا با فرهنگ ما قابل درک نیست. کتاب «عقاید یک دلقک»، در کنار طنزهای تلخی که دارد، مملو از شوخیها و طنزهایی است که با خواندن آن شاید تنها لبخندی نصفه و نیمه بر روی لبمان نقش ببندد، اما میتوان حس کرد که این نوع از شوخی برای خود آن جامعه، شوخیِ عادی و روزانه است. در کنار این دو نوع از طنز، طنز دیگری هم در کتاب وجود دارد؛ قسمتهایی از کتاب در قالب نوعی طنز مفهومی، سعی در انتقال موضوع یا دغدغهای مهم دارد؛ که به نظر من از نقاط قوت و جذابیتهای کتاب است.
به صورت کلی طنزی که در «عقاید یک دلقک» شاهد آن هستیم، طنزی است که فقط بر روی لبان ما یک لبخند مینشاند و باعث قهقهه زدنمان نمیشود(که اصلا چنین هدفی را هم دنبال نمیکند)، اما حس رضایت خاصی از خواندن آن طنز به ما دست میدهد؛ گویی در حال تایید این هستیم که بله؛ نویسنده کار خود را به نحو احسن انجام داده است.
پایان هانس
وقتی مشغول به خواندن کتابی میشوم، به طرز عجیبی اشتیاق دانستن انتهای آن را دارم! «عقاید یک دلقک» هم از این قضیه مستثنی نبود. دائما کنجکاو بودم بدانم بالاخره هانس چه تصمیمی میگیرد؟ کدام یک از جریانهای فکری درون ذهنش، که تعدادشان کم هم نیست، بر بقیه غلبه میکند و منجر به تصمیم او میشود؟ به سر ماری و تسوپفنر چه خواهد آمد؟ تقریبا هر نوع پایانی را برای کتاب در ذهنم مرور کرده بودم و به احتمالات مختلف، درصدهای متفاوتی از شانس برای رخ دادن میدادم، اما حتی تصور این پایان را هم نداشتم.
پایانی که برای دلقکِ دور از معشوقه و روی آورده به الکل اتفاق میافتد، افکاری است که ساعاتی قبل به شدت در ذهن او پررنگ شده و به وضوح میتوانیم تکرار آن را در صفحات پایانی کتاب ببینیم. و در هر تکرار، جزییات بیشتری از آن پایان به ما ارائه میشود. الان که در حال نوشتن این متن هستم، متعجبم از این که چرا با خواندن این تکرارهای زیاد، نتوانستم حدس بزنم که این پایان، پایان منتخب هانس و هاینریش است.
وقتی دو خط آخر کتاب را خواندم اصلا حس خوبی نداشتم. حس کسی را داشتم که بعد از مدتها فهمیده است سرش کلاه گذاشتهاند. واقعا احساس میکردم اختصاص این مقدار زیاد از وقتم برای خواندن این کتاب، کار بیهودهای بوده است. اما همان طور که در ابتدای پست اشاره کردم، این فقط برداشت اولیهی من از این پایان بود. فقط چندساعت وقت نیاز داشتم تا به زیبایی و تفکربرانگیزیِ پایان کتاب پی ببرم. من فیلمهای زیادی دیدهام(و همچنان میبینم)، معتقدم تنها به خاطر همین پایانبندی هم که شده، باید یک فیلم استخواندار از روی این رمان ساخته شود. فکر میکنم اگر رمان را بخوانید و به انتهای آن برسید، با من موافق خواهید بود؛ به شرطی که خیلی خوب صحنهی پایانی و تمامی اتفاقات رخ داده از اول کتاب را در ذهن خود مجسم کنید.
چند نقلقول از کتاب
از وقتی که ماری رفته، نظم عادی زندگیم دچار خلل شده است، تا جایی که بعضی وقتها هتل و ایستگاه راهآهن را با یکدیگر اشتباه میگیرم، با حالتی عصبی در اتاق دربان هتل به دنبال بلیتم میگردم و یا از مامور باجهی بلیتفروشی شماره ی در اتاقم را میپرسم.
یکی از نقلقولهای معروف این رمان:
برای من تنها یک راهحل موقت موثر وجود دارد: الکل- یک راهحل علاج دائمی نیز میتواند وجود داشته باشد: ماری؛ ماری مرا ترک کرده است. دلقکی به الکل و مشروب پناه ببرد، خیلی سریعتر از یک شیروانیساز مست سقوط خواهد کرد.
نمونهای از طنز موجود در کتاب:
برای آرام کردن راننده تاکسی خشمگین، ماشین ریشتراش برقیام را نه به عنوان گرویی بلکه به عنوان کرایه دادم. او هم آنقدر مهربان و فهمیده بود که یک بسته سیگار باز شده و دو مارک نقد به من داد.
یکی دیگر از نقلقولهای معروف «عقاید یک دلقک»:
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همان گونه که یکبار اتفاق افتادهاند، فقط تنها به خاطر آورد.
امیدوارم استفاده کرده باشید. مشتاقم نظراتتون رو بدونم.
pingback وبلاگ در دیماه – رضا سنگسفیدی؛ دنیای باینری، فیلم و خالی کردن آب حوض!
pingback «آقا قاسم! دَمت گرم!» یا «تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟» – رضا سنگسفیدی؛ دنیای باینری، فیلم و خالی کردن آب حوض!
pingback «رفاقت/سرنوشت/تضاد» یا «The Intouchables» – رضا سنگسفیدی؛ دنیای باینری، فیلم و خالی کردن آب حوض!
رضای عزیز
سلام
1- من هم مثل شما یک بار تلاش کردم این کتاب را بخوانم و نشد، البته بازه زمانی من با شما این تفاوت را دارد که تلاش من مربوط به سال 89 است و تلاش دوم هنوز صورت نگرفته است. شاید یادداشت شما اشتیاقی ایجاد کند برای مطالعه کتاب، دقیقاً مثل شما منتها با کمی اتساع زمان.(شکلک نیش باز)
2- همان حسی که در مورد اسم کتاب داری، من در مورد پوستر فیلمها دارم. اتفاقاً دیروز یک مطلب میخواندم از وبلاگ sizdahom.com که یادداشتی در مورد کاور آلبومهای موسیقی داره. در کل اولین برخورد با پدیدهای خیلی در جذب یا دفع مهم است. توجه شما به اسم کتابها از این دید یک لایک بزرگ دارد.
3- وقتی تاریخ تولد و وفات نویسنده را خواندم، اولین چیزی که به ذهنم رسید، احتمال تاثیر جنگ دوم بینالملل در داستان این فرد بود. کاش کمی در این مورد بیشتر میگفتی، نمیدانم چرا کنجکاو شدم یکهو. هم زمان در ذهنم فیلم fury و کتاب “در جستجوی معنی” در حال رژه رفتن هستند. امان از جنگ!
4- چطور تعداد زیاد شخصیتها و جزئیات میتونه برای یک داستان نقطهی عطف باشه؟ اگر شخصیتپردازی نویسنده خوب باشد. نه؟
5- آقا اعتراف بکنم که اشاره به پایان داستان آن هم این طور باعث شد، بیشتر مشتاق بشوم به خواندن کتاب. خوب کردی لو ندادی! (شاید هم لو دادی ما نفهمیدیم😁)
موفق باشی
سلام حسینجان
1. امان از این تصمیمهای عملی نشده. امیدوارم خوشت بیاد و جوری نباشه که این پست من باعث اتلاف وقتت بشه. آقا اتساع رو مطمئن نبودم چی میشه، سرچ کردم :دی
2. آره…اما خدا ازشون نگذره اگه قصد گول زدن با این کار رو داشته باشن. مثلا من از دوتا از این کتابایی که مثال زدم تعریف خوبی نشنیدم. اما اگه همه چیز خوب پیش بره، چقدر میتوننه مفید باشه. وقتی میفهمی اگه این عنوان فریبا رو نداشت…احتمالش کم بود بری سمتش.
3. آره. سرباز بوده همونطور که گفتم.
آقا بحث fury شد. من این رو نپسندیدم. یعنی سعی داشت از اینجور فیلما تقلید کنه، که خب ناشیانه این کار رو کرد. حقیقتش تنها دلیلم برای دیدن این فیلم برد پیت بود. توی فیلمهای ضدجنگ میتونم «نجات سرباز رایان»، «فهرست شیندلر»، «سقوط»(از فیلمهایی که دوست دارم دربارهاش بنویسم)، «پیانیست» و شاهکاری به اسم «زندگی زیباست» رو معرفی کنم بهت. البته شاید دیده باشی اینها رو.
این کتابی که گفتی رو خواهم خوند…
4. در حد کفایت هم باشه خوبه به نظرم. نه اونقدر زیاد که از هستهی داستان فاصله بگیره، نه انقدر کم که اصلا نفهمیم اسم آوردن از فلان شخصیت چه لزومی داشت اصلا؟
5. نه…اتفاقا خیلی حواسم به این بود که چیز خاصی از کتاب رو لو ندم؛ در حدی توضیح دادم که فقط فهمیده بشه داستان از چه قراره…فقط یه چیزی، پایانش به شرطی عالی به نظر میرسه که از اول دل به نویسنده و نقش اول داستان داده باشی و بعدشم اون صحنهی آخر رو خوب توی ذهنت مجسم کنی…
مخلصیم. مثل همیشه نظراتت باعث دلگرمی ماست حسین عزیز.
رضای عزیز
سلام
من راستش fury رو دوست داشتم، اگر مسخرهام نکنند، وقتی که “والس با بشیر” رو هم میدیدم، هی یادش میافتادم. تلخیهای مشترکی داشتند به نظرم. “نجات سرباز رایان” رو که خیلی دوست داشتم، خدایی خوبه، گفتم خدایی ها. فهرست شیندلر هم خوبه ولی من “نجات …” رو بیشتر میپسندم. آقا یه مجمع فیلم بینی دورهمی راه دور بزاریم. بد نیستها. یه فیلم تعیین میکنیم، می بینیم و تحلیلمون رو میفرستیم برای شما جهت انتشار. پیشنهاده دیگه. شاید گرفت و چند تا چیز هم یاد گرفتیم.نه؟
سلام حسینجان
این فیلم رو باید ببینم. وقتی نوشتهات توی ویرگول رو خوندم قصد کردم دانلودش کنم که موفق نشدم.
آقا از این پیشنهادت به وجد اومدم! میتونیم هفتهای یک فیلم رو مشخص کنیم، آخر هفته ببینیمش، و دربارهاش بنویسیم. با کمال میل پستشون میکنم. خیلی خوبه و من به شدت پایهاتم…فقط میمونه پیدا کردن اعضای این مجمع:دی
بله آقا. خوبی زیاد داره. شمام که دست به قلمات خوبه، قطعا چیزای زیادی یاد میگیریم. درباره کیفیت کار هم هرجا صلاح میدونی بگو درباره جزییاتش حرف بزنیم. تلگرام، اینستا و…