
معرفی فیلم «The Game»؛ به سلامتی تجربیات جدید
«بازی» دومین فیلم در کارنامهی «دیوید فینچر»، و خب طبق برنامهای که چیده بودیم دومین فیلمی بود که با حسین تصمیم گرفتیم ببینیم. من این فیلم رو برای بار اول بود که میدیدم(از مزایای دیدن فیلم به صورت گروهی). نه میتونم بگم تلف کردن وقت بود، و نه میتونم بگم خیلی لذت بردم. بریم دیدگاهها رو بخونیم.
دیدگاه حسین
[qut]از دید شخصی خدمت شما عارضم که از فیلم “بازی” خوشم آمد. البته جوانتر که بودم این فیلم را از صدا و سیمای خودمان دیده بودم و آن هم نصفه. اما همان نصفه دیدن هم من را به هیجان آورده بود. دقت دارید که بنده حقیر هر فیلمی که در گذشته دیدم، به هیجانم میآورده است. حالا میخواهد “اجاره نشینها”ی داریوش مهرجویی باشد یا همین “بازی” دیوید فینچر.[/qut]
[qut]برگردیم به بحث. به اعتقاد بنده نه تنها این فیلم بلکه تمام فیلمهایی که روی غافلگیری مخاطب سرمایهگذاری کردهاند، فقط و فقط در اولین قدم موفق میشوند لذت کافی و مورد نظرشان را به مخاطب بچشانند و برای دفعات بعد از جذابیت آن کاسته خواهد شد. این فیلم هم همین طور است. وقتی مخاطب متوجه یک بار پی بُرد که بازی خورده، برای بار بعدی هم از این فیلم لذت خواهد بُرد؟ من فکر میکنم لذت فیلم کاسته خواهد شد. در ابتدا گمان میکردم این فیلم تنها و تنها جنبه سرگرمی دارد، قرار نیست آوردهای جز این سرگرمی برای ما داشته باشد. مثل خیلی از فیلمهای هیجانی دیگر. اما در طول فیلم این پایه فکری برای بنده سست شد. چطور؟[/qut]
[qut]فیلم از یک خاطره گنگ در زمانی دور شروع میشود، خاطره خانوادگی و مربوط به تولد کودکی شخصیت اصلی فیلم “نیکلاس فن اورتون” با بازی مایکل داگلاس است. پدر نیکلاس خودش را وقتی که همسن الان نیکلاس بوده، کشته. در همان ابتدای فیلم تمکن مالی و شلوغی سر نیکلاس مشخص است. در بین این شلوغی برادرش کُنراد با بازی “شان پن” که دو سه سالی بود خبری از او نبود، پیداش میشود و برایاش تولد میگیرد. وقتی قرار است به برادری ثروتمند کادو بدهی، چه باید تقدیم کرد؟ سوال برادر هم همین است: برای کسی که همه چی داره، کادو چی میدن؟
این سکانس من را یاد فیلم “مرد خانواده” انداخت. یکی از دوست داشتنیترین فیلمهای من. داستان مرد ثروتمندی که مثل شخصیت اصلی فیلم “بازی” تنها هم هست. روزگاری با دختری قرار ازدواج گذاشته بود که بهم میخورد و دیگر او را نمیبیند. شبی در یک سوپر مارکت، با کسی مواجه میشود که قصد دارد به خاطر یک بلیط شانس صاحب مغازه را بکشد. نمیگذارد این اتفاق بیفتد و بعد سعی میکند مرد جوان را نصیحت کند. به او میگوید تلاش کند و عرق بریزد و به چیزی که میخواهد برسد. مرد جوان از او میپرسد، تو میخواهی به چه چیزی برسی؟ مرد ما میگوید: من همه چیز دارم، نمیخواهم به چیزی برسم. کلید آن فیلم در این دیالوگ است. از این به بعد هر دو فیلم دو مسیر جدا را طی میکنند ولی دیالوگ و هدف اصلی هر دو ظاهراً یکی است. [/qut]

«نیکلاس فن اورتون»
[qut]یک فرد پرفکت از دید جامعه قرار است به چه چیزی برسد؟ این فرد در حالای جامعه ما باید سمینار آموزشی برگزار کند که چطور پولدار شوید و چطور بر این زندگی لعنتی چیره شوید و تمام مدت مثل من (معلم انگیزشی) عشق و حال کنید و ماشین لوکس سوار شوید و دور استخر کت شلوار بپوشید و عکس بگیرد و از این کارها دیگر. یک فرد پرفکت چیزی کم دارد. در این قصه هم چیزی کم دارد. احساس نیاز نمیکند. گاهی با خودمان فکر میکنیم که اصلاً احساس دارند؟ این آدم رویایی که قرار است ته آمال و آرزوهای ما باشد، چه چیز کم دارد؟
قرار است در بازی متوجه بشویم. در ملاقات اول با کسانی که تولید کننده بازی هستند، در جواب تمام کنجکاویهای نیکلاس چیزی بیشتر از سوال و معما دستگیرش نمیشود. در این سکانس هم شخصیت اصلی تاکید دارد که اگر قرار است این بازی کمبودی را نشان دهد، او کمبودی حس نمیکند. اما بازی به او میگوید که هنوز چیزهایی دارد که مثل پدرش در این سن دست به خودکشی نزند. چیزهایی که وقتی آن ها را از دست رفته میبیند، تصمیم میگیرد خودش را بکشد، چیزهایی که از جنس پول نیست. پدرش هم این چیزها را داشت، با تمام ثروتش آنها را ندید، چون کسی با او بازی شروع نکرده بود که تهش به این برسد که زندگی فقط این نیست. زندگی پول نیست و فراتر از آن هم چیزی هست که اگر نبینی، بدون و نبودنت اول از همه برای خودت بی معنی میشود.
این معنی را برای نیکلاس در ترس بود، در سرگشتگی بود، در هزاران سوال بیجواب در ذهنش بود، در تک تک نشانههایی که دنبال میکرد بود، در همان لحظهای که از مردم برای رسیدن به شهرش گدایی کرد بود. در تمام لحظات بازی بود. [/qut]

خودکشی پدر
[qut]راستش را بخواهید این فیلم را به همه توصیه میکنم که ببینند، و میدانم که هر کسی برداشت خودش را از این فیلم خواهد داشت. اما بگذارید من هم برادشتم را این طور به پایان ببرم، شاید کلیشهای باشد و کمی آرمانی، ولی بگذار برای من این طور باشد. اگر شما جای نیکلاس بودید، چه؟ اگر قرار بود وارد یک بازی شوید که نمیدانید چیست؟ نمیدانید چه برنامهای وجود دارد. نمیدانید دستور العمل چیست. نمیدانید قرار است به کجا برسید و برای این بازی هم هیچ احساس نیازی در شما وجود ندارد. چه میکردید؟ وارد این بازی میشدید؟
تمام ویژگیهای این بازی به زندگی شبیه است. نه میدانیم برنامه چیست و نه میدانیم به کجا خواهیم رفت. فقط همین را میدانیم که این یک بازی بزرگ و جدی است. یک بازی که در آن هستیم و باید بفهمیم چرا؟ بله کل این زندگی یک بازی است هر چند مثل نیکلاس کسی به شما خوش آمد نگفته باشد.[/qut]
دیدگاه من
بذارید قبل از شروع یه مونولوگ قشنگ از فیلم بیارم:
[qut]تو جامعه رو نمیشناسی، بنابراین لذت اجتناب از اون رو درک نمیکنی.[/qut]
اون اول پست نوشتم که این فیلم برای من نه خیلی جاذبه داشت، و نه خیلی دافعه. خب احتمالا دلیل این موضوع به این برمیگرده که من قبل از دیدن این فیلم، فیلمهای مشابه ولی بهتر(از دید خودم) از این رو دیده بودم. دقیقا حضور ذهن ندارم چه فیلمهایی؛ ولی الان «نمایش ترومن» یا «Truman Show» توی ذهنم هست. یکی از فیلمهایی که حسابی تکونم داد؛ با بازی عالی «جیم کری».
برگردیم به «بازی». فیلم امتیاز خوب ۷.۸ رو در IMDB داره، که به نظر من استحقاقش رو داره. در کل فیلمهایی با این مضمون برای من جذاب هستند. منظورم فیلمهاییه که داستان اصلیشون پرداختن به یک سری تحلیل و آزمایش روی انسانهاست. مثلا توی این فیلم سکانسی وجود داره که به نیکلاس یک سری عکس غیرمعمول نشون میدند و ازش میخواند نظرش رو بگه. این مورد برای من خیلی جذابه. همیشه هم اون بازیای رو که میگند ما یه کلمه میگیم، و تو هم نهایتا با یکیدو کلمه توصیفش کن دوست داشتم.
خب اگه بخوام یکیدوتا فیلم توی این مایهها معرفی کنم باید به همین فیلم، «The Experiment»، و یا Truman Show که بالا گفتم اشاره کنم؛ و صد البته فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک». فکر میکنم وقتی آدمها رو از اون روال ثابت و همیشگیشون توی زندگی خارج میکنی، و سعی میکنی شرایط غیرقابل پیشبینیای رو براشون بهوجود بیاری، با نتایج جالبی مواجه میشی.
مثلا توی این فیلم، نقش اول که همون نیکلاس باشه، به یه زندگی مرفه و مغرورانه خو گرفته. حالا یکی از اهداف قرار دادن نیکلاس توی این بازی، خارج کردن اون از همچین سبک زندگیایه. همونطور که همون اوایل کار میبینیم، اون شخصی که میخواد تستهای اولیه رو از نیکلاس بگیره با دادن یه کیسه پلاستیک به دست نیکلاس و درخواست نگه داشتن اون، سعی میکنه نیکلاس رو از اون جایگاه بالایی که برای خودش متصور شده خارج کنه.

سکانس موردنظر
البته هدف این بازی فقط خارج کردن نیکلاس از اون سبک زندگی نیست. نیکلاس به همون دلایلی که حسین گفت، و همچین داشتن نقش پدر برای برادر کوچکتر خودش، شرایط سختی رو توی زندگی تجربه کرده و الان هم در روزهای بحرانیای قرار داره. وضعیت بحرانی نیکلاس رو میشه از همون نقلقول اولی که از فیلم آوردم فهمید.
یکی از نکات خوب این فیلم بازی خوب بازیگرانش بود فکر میکنم. مثلا داگلاس انگار واقعا یک بیزنسمنه. حرف از بیزنس شد بذارین یه نکتهی جالب رو بگم. بیزنسمنها همهچیز رو از دریچهی اقتصادی میبینند. همهچیز براشون به این ختم میشه که سود چجوری حاصل بشه. مثلا در صحنهای از فیلم، نیکلاس از کارمند شرکت میپرسه: «این تشکیلات واسه چیه؟ شما چی میفروشین؟». در حالی که این مجموعه یا شرکت اصلا به صورت مستقیم چیزی نمیفروشه؛ بلکه سودش از طریق دیگهایه. اما بیزنسمنها سریع میرند سر اصل مطلب؛ چی میفروشی؟
من گاهی وقتها به این موضوع خیلی فکر میکنم؛ اینکه واقعا اگه همهی اینا یهجور بازی باشه چی؟ یه بازی که برای هر فرد قابلیت سفارشیسازی داره. آخه خیلی مسخرهست؛ الکی درس میخونیم، بعدش دنبال کار میگردیم، کار میکنیم، برای رسیدن به یه مفهومی که خودمون درست کردیم-پول-زحمت زیادی میکشیم، ازدواج، بچه، مرگ. بعضی وقتها با خودم میگم چقدر تلاشهای بیهودهای میکنیم تو زندگیمون. و بعدش سعی میکنم زود بخوابم تا فردا صبح برای کار انرژی داشته باشم.
رضا عزیز
سلام
1- دمت گرم و خدا قوت .
2- اشاراتی که توی فیلم داشتی رو خوشم اومد و وسط مسطاش میکفتم چرا به ذهن من نرسید این حرفها؟ مثل همون پلاستیک غذا دادن به نیکلاس.
3- من اینو بیشتر از نمایش ترومن دوست داشتم. ای بابا.
4- زندگی همینه برادر. بازی. اتفاقا همین دیروز پری روز جایی نوشتم که در قران هم امده، کل این زندگی بازیه. چیزی نیست جز برای سرگرمی. به کارهای روزانه نگاه کن و ببین کدوم مهمه و باید انجام بشه. باز قدیمها خیلی بهتر بود، روی هم دو تا کار انجام میشد و اونم هم حیاتی بود ولی الان چی؟ اون آدم قدیمی به بی خودی این دنیا راحت تر پی میبره تا ما در این دنیای بیزینسی! به نظرم یه مقدمه برای فایت کلاب بود😁
موفق باشی
سلام حسینجان.
1. دم شما گرم. این پیشنهاد فیلم دیدنی که شما دادی، یه چیزی تو مایههای باقیات صالحاته. چون دعای ما همیشه پشت سرته:دی
2. خوشحالم که اینو میشنوم/میخونم. احتمالا عمدا نگفتی تا راه رو برای ما جویای نامها باز کرده باشی:دی
3. هر گلی بوی خودشو داره:دی من توی اون فیلم، و آخرش، واقعا جا خوردم. این موضوع -بودن کنترل زندگی در دست فرد یا افرادی دیگه- خیلی جذابه و جای کار زیادی داره به نظرم.
4. پایانبندی خوبی برای کامنتت در نظر گرفته بودی، اما بذار ناامیدت کنم؛ چون فیلم بعدی هفته:دی.
مخلصیم.