
معرفی فیلم «Panic Room»؛ فقط یک فیلم معمولی
پنجمین فیلم «دیوید فینچر» فیلمیه که اگه اون رو نبینید چیزی از دست ندادید. همونطور که با دیدناش چیز خاصی بهدست نمیارید. مثل حسین، من هم برای اولین بار بود که فیلم رو میدیدم. فیلم امتیاز پایین ۶/۸ رو داره. رنج امتیازهای بین ۶ تا ۷/۵ فقط برای فیلمهای کمدی امتیاز خیلی خوبی محسوب میشه. هرچند فیلمهای کمدی بهندرت به امتیاز ۷/۵ میرسند.
در حقیقت فینچر با فیلم «باشگاه مشتزنی» جوری چشم و گوش ما رو باز کرد که به کمتر از اون راضی نمیشیم. درسته که این دوتا فیلم کلا با همدیگه متفاوت هستند؛ اما حتی به خودم اجازه نمیدم اونا رو با همدیگه مقایسه کنم. با تمام اینها، من نمیتونم حرفی رو که در مورد مثلا فیلم «Venom» میزنم، در مورد Panic Room هم بزنم. تنها مزیت دیدن فیلم اولی اینه که میفهمیم یک فیلم چقدر میتونه چرت باشه. چیزهایی در مورد Panic Room وجود داشت که دوستشون داشتم.
توی این پست خواهید خوند:
- خلاصهی داستان
- دیدگاه حسین
- دیدگاه من
خلاصهی داستان
یک زن که بهتازگی از شوهرش جدا شده، دنبال یه خونهی جدید میگرده که با تنها دخترش زندگی کنه. در نهایت خونهای که گیرش میاد یه ویژگی خیلی جالب و قابلتوجه داره: یه اتاق امن که دست هیچکس بهش نمیرسه. این اتاق توی خودش یه چیز مهمی رو پنهون کرده که همین موضوع داستان فیلم رو رقم میزنه.
دیدگاه حسین
[qut]برای اولین بار بود که این فیلم رو تماشا میکردم. همین اول کار هم بگم که از داستان و پرداخت شخصیتها و روند داستان خوشم اومد. جزو فیلمهای عالی دیوید فینچر نبود، اما به نظرم جا داره که در نیمه بالایی لیست قرار بگیره. قبل از اینکه ادامه بدم این رو هم عنوان کنم که چند وقت پیش به یادداشتی در مورد رده بندی فیلمهای فینچر بر خوردم. فیلمها از ده تا یک شماره گذاری شده بود و اعداد نشان دهنده درجه فیلم از دید نگارنده بودن. فیلم پنیک روم، آخر از همه قرار داشت و این موضوع منو ناراحت کرد. توی اون لیست کذایی، زودیاک اول بود که به موقعش من در موردش غر خواهم زد ولی به نظرم این فیلم بدترین فیلم فینچر نیست.[/qut]
[qut]توی تمام تصوراتم از خونه، همیشه چنین اتاقی در ذهنم وجود داشته. اتاقی امن که امکان ورود بهش وجود نداره و میتونه سپر حفاظتی مناسبی در مواقع اضطراری باشه. این اتاق بخش خیال پرداز ذهنم رو ارضا میکنه. مفهوم خونه رو هم برام آشناتر میکنه. حس امنیت و مالکیت رو برای آدم ایجاد میکنه. حسی که شاید توی خونه مورد اشاره در فیلم از بین رفته و تنها جایی که میشه این حس رو به دست آورد، توی همین اتاقه.[/qut]
[qut]چند دقیقه اول فیلم داشتم با خودم فکر میکردم این دختر بچه که کنار جودی فاستره کیه. من هم خدای تشخیص چهره. هی یاد ناتالی پورتمن توی نئو میافتادم. خلاصه یکم طول کشید که کریستین استوارت رو به جا بیارم. این رو هم من باب مزاح گفتم. [/qut]
…
[qut]شخصیت های مهم این فیلم به این ترتیبند:
مادر – جودی فاستر – جون دخترش و خودش رو در خطر میبینه و برای همین به اتاق امن پناه میبره. برای اینکه از شر دزدها در امان باشه، اقداماتی انجام میده که یکم عجیبه و کمی دیوانگی هم داره. مثل وقتی که پلیسها میان دم خونه و اون به پلیسها علامت نمیده که توی خونه کسی هست. [/qut]
[qut]دختر – کریستین استورات – دختر بیماری که باید ازش مراقبت کرد. منتها پدر و مادرش از هم جدا شدن و اون با مادرش به یه خونه دراندشت اومده و اونقدر نوجوان هست که از بالا و پایین کردن آسانسور توی خونه لذت ببره.[/qut]

مادر و دختر.
[qut]پدر – پاتریک باچائو – مایه دار و البته در نیمه اول فیلم کلا حضور نداره. چون رفته با زن جدیدش زندگی کنه و وقتی وارد ماجرا میشه که یه نفر توی روند داستان کم شده. انگار باید یکی می مرد تا فرد جدید به مجموعه بازیگران اضافه میشد.
دزد اول – جرد لتو – سردسته دزدها که اطلاعات اصلی رو همین آدم داره. بخشی از پولی که قراره دزدیده بشه، مال خودشه و برای همین وسط راه پشیمون میشه ولی خب از یه جایی به بعد داستان دست ما نیست که بیخیالش بشیم.
دزد دوم – فارست ویتالر – دزد خوب، آدمی که به خاطر بدجنسی به این کار روی نیاورده. حواسش هست که کسی صدمه نبینه و باهوشتر از باقی دزدها هم هست. خیلی دوست داشتم این آدم عاقبت بخیر بشه.[/qut]

دزد اول و دزد دوم؛ بهترتیب از چپ به راست. دزد اول با چاشنی حماقت، دزد دوم با چاشنی عطوفت! میخوای دزد هم باشی، از مهربونهاش باش.
[qut]دزد سوم – دوایت یاوکم – این شخصیت اصلی رو نمیفهمم. اصلاً نمیفهمم چرا اومد؟ چرا آوردنش؟ در روند داستان چرا بود؟ فقط جنبه بد ماجرا رو روی دوش داشت. اون تیکهای که ترس مادر رو توجیح میکرد همین آدم بود. اهل فکر کردن نیست و معلوم نیست چطور شده که اینقدر جنایتکاره. راننده اتوبوس بود یا قاتل زنجیرهای؟[/qut]
[qut]در کل فیلم رو دوست داشتم و خوشم اومد. جلوههای ویژهی خوبی هم داشت و حرکت دوربین بین طبقات و از توی دیوارها، خیلی هیجانانگیز بود. بیشتر سکانسها توی یه خونه اتفاق افتاده و این هم به هیجان ماجرا کمک کرده. بهترین وقتهای فیلم هم زمانی بود که آدم رو مضطرب میکرد. تعلیق مناسبی داشت و بیننده رو همراهی میکرد. هر چند که توی روند داستان یه جاهایی لنگ زد ولی در کل داستان استخون بندی خوبی داشت. کلا این داستانهایی که باید یه بخشی از ماجرا رو توی ذهنت بسازی رو دوست دارم. مثل رابطه پدر و مادر که باید توی ذهنمون بسازیم. رابطه مادر با زن بابا و الی آخر.
امیدوارم اگر فیلم رو ندیدن از دیدنش لذت ببرید.[/qut]
دیدگاه من
وقتی یادداشت حسین رو خوندم خیلی برام جالب بود که نظراتمون شبیه به همه. مثلا در مورد اتاق؛ که نقش اصلی رو توی داستان داره. از همون بچگی تو خیالاتام به همچین مفهومی فکر میکردم؛ یه اتاق امن که تحت هیچ شرایطی قابل دسترسی نباشه، بهش توش چندین روز و حتی چندین ماه زندگی کرد، امکانات اولیه مثل آب و غذا و دارو توش باشه، و… . به همین دلیله که مثلا از فیلم «زیردریایی» خوش میاد؛ اون فیلم هم همچین شرایطی رو برام تداعی میکنه.

نمایی از اتاق موردنظر.
از جودی فاستر خیلی خوشم میاد. اگه اشتباه نکنم با فیلم «سکوت برهها» باهاش آشنا شدم. یکی دیگه از شباهتهای یادداشتم با حسین، اینه که چهرهی دختر نوجوان داستان برای من هم خیلی آشنا بود، ولی خب «ناتالی پورتمن» حسینجان؟:دی. توی فیلم همهاش میگفتم این دختره رو چقدر شبیه به جودی فاستر انتخاب کردند. البته انتخاب خوب بازیگر برای این نقش فقط به شباهت چهره محدود نمیشه. به نظر من بازیش خیلی خوب بود. مخصوصا برای اون سنوسال. اصلا مشخصه این بچه آینده داره:دی. یادمه وقتی فیلم «امپراطوری خورشید» رو میدیدم، همین حس رو به بازی «کریستین بیل» داشتم. البته اون واقعا محشر بود. مشخصه که چه آیندهای قراره داشته باشه.
همونطور که گفتم، فیلم واقعا نکتهی خاصی نداره. اما خب ارزش دیدن برای یکبار رو داره. مثلا اون قسمتی رو که میخواستند خودشون رو قبل از دزدهای زحمتکش به اتاق برسونند دوست داشتم؛ هیجان داشت:دی. و وقتی که رسیدند و دکمه بسته شدن رو زدند؛ انگار من بودم که به یه جای امن رسیدم:دی. یا همونطور که حسین گفت حرکت دوریبن هم جالب بود. البته این فقط توی اوایل فیلم بود و نفهمیدم چرا دیگه استفاده نشد.
این فیلم به قدری معمولیه که من حتی یه نقلقول که قابل گفتن باشه پیدا نکردم. این مورد در مقایسه با فیلم قبلی فینچر خیلی مهمه. برای فیلم باشگاه مشتزنی ۲۰-۳۰تا نقلقول نوشتم، که تازه یه چندتاییش رو فاکتور گرفتم؛ وگرنه میرسید به ۳۰-۳۵تا. اینجاست که میفهمیم داستان یا فیلمنامه چقدر اهمیت داره. نقش کتاب باشگاه مشتزنی در شاهکار شدن فیلماش، خیلیخیلی پررنگه.
با تمام این تفاسیر، پیشنهاد میکنم این فیلم رو ببینید. برای بعدازظهر یه روز تعطیل کارتون رو راه میندازه.
رضای عزیز
سلام
1- فکر نمیکردم اینقدر از فیلم خوشت نیومده باشه.😁انشالله فیلم بعدی، برادر متعهد و ارزشیمون، جناب آقای فینچر جبران میکنه.
2- دمت گرم که لالوی یادداشت فیلم هم معرفی میکنی. به جز سکوت برهها، من هیچ کدوم از فیلمهایی که بهش اشاره کرده بودی رو ندیدم. وای بر من. حتی Venom.
3- برادر جان در مورد ناتالی پرتمن، باید بگم که شباهت چهره مدنظر نیست. شباهت ساختار مدنظر هست. الله اکبر از این جمله. 😁
4- فکر میکردم یه دیالوگ بتونی از فیلم بیرون بکشی. یکی هم نداشت؟ پس من از چی این فیلم خوشم اومده؟ مفهوم پنیک روم. بله من از این بخش از فیلم خوشم اومده.
دمت گرم
سلام حسینجان
1. نه خب واقعا اونجوریام که بهنظر میاد نه:))
2. Venom که خب ندیدی هم مهم نیست. اما Das Boot رو ببین؛ با ذائقهی تو سازگاره احتمالا.
3. بههرحال ما به این حرف شما به چشم یک سوتی نگاه میکنیم:دی
4. والا من حتی تو گاوصندوقم گشتم. دریغ از یک نقلقول.
مخلصیم.