
معرفی فیلم «Alien 3»؛ تکرار مکررات
قبل از هرچیز بگم که فکر میکنم تمام عناوینی که برای این سری پستها انتخاب شده تا حالا، کار من بوده. منظورم اینه که یک نظر کاملا شخصیه و خب ممکنه درست نباشه، یا با فیلم جور درنیاد.
بعد از قبل از هر چیز باید بگم که چندوقت پیش با حسین تصمیم گرفتیم این فیلمبینیها رو با یه روش دیگه ادامه بدیم؛ به این صورت که بشینیم فیلمهای یک کارگردان رو ببینیم. اولین کارگردانی که انتخاب شد(فکر کنم نظر من بود)، «دیوید فینچر» بود. دیوید فینچر از بهترینهای هالیوود و کارگردان فیلمهای کمنظیری مثل «باشگاه مشتزنی» و «هفت» هستش؛ که خب کمکم بهشون میرسیم. اطلاعات بیشتر این فیلم رو در این لینک میتونید ببینید.
طبق روال همیشگی و به رسم احترام، اول دیدگاه حسین رو میذارم. آقاحسین بفرما بالا بشین:دی
دیدگاه حسین
[qut]از بچگی عاشق فیلمهای علمی-تخیلی بودم، آنقدر عاشق بودم که تمام دوستان و همسایگان من را دانشمند صدا میزدند. از بین تمام کارتونهایی که در دوران کودکی تماشا میکردم، آنهایی که دایناسور داشت و یا در فضا اتفاق میافتاد، جزو علاقهمندیهای من بود. سه گانه دژ فضایی و فیلم خداحافظ ژوپیتر از عشقهای دوران بچگی من بودند. گاهی هم گامهایی برای ساخت سفینه فضایی و اسباببازیهای الکتریکی برمیداشتم که متاسفانه جزو اولین شکستهای زندگی من بودند! آن وقتها تلویزیون برنامهای داشت به نام شبیخون که در مورد تهاجم فرهنگی و نقد آن بود. تکههایی از فیلمهای مختلف هالیوودی را نشان میداد و میگفت چقدر فرهنگ غربی بد و لعنتی است. اما راستش را بخواهید، من عاشق شبیخون بودم. تنها جایی بود که میتوانستم بخشهایی از فیلمهای روز دنیا را ببینم و حالم خوب بشود. اولین بار هم بخشی از ترمیناتور و جنگ ستارگان را در همین برنامه دیدم. عاشق این طور فیلمها بودم. این عشق در دلم ماند تا همین الان.
حالا و در میانسالی زندگی، هنوز که هنوزه، وقتی فیلمی تماشا میکنم با تم علمی-تخیلی حالم خوب میشود. این فیلم اگر رنگ و بوی قدیمی داشته باشد و برای نمایش آدم فضاییها از عروسک استفاده کند. من را پرت میکند به همان دوران. دورانی که عشق من دیدن این فیلمها بود. عشقی که خیلی وقتها تبدیل به حسرت شد. حسرتی که با تماشای فیلمهایی از این دست هنوز به من یادآوری میکند که از این دنیای خیالی و لذت بخش دور بودم یا دورم کردند و چرا؟ [/qut]
[qut]وقتی قرار شد با رضا فیلمهای دیوید فینچر را مرور کنیم، تمام ذهن من درگیر هفت و باشگاه مشتزنی بود. اولین فیلم از لیست اما فیلمی بود به نام بیگانه ۳ که دنبالهی مجموعه بیگانه محسوب میشد که از سال ۱۹۷۹ در حال ساخت بود. قرار شد برای درک بهتر فیلم آن دوتای قبلی را هم تماشا کنیم. قسمت اول بیگانه این طور شروع میشود که سرنشینان یک سفینه فضایی از خواب مصنوعی بیدار میشوند و از همان لحظه من را پرتاب کرد به دورانی که شبیخون تماشا میکردم. دیگر بعد از این سوتیهای گل درشت فیلم که الان و پس از سالها قابل لمس و درک را کمتر نگاه میکردم و تمام تلاشم این بود که با دید حسین ده دوازده ساله به داستان نگاه کنم.
از همان بیگانه اول هیجان زده بودم. ته وجودم حسرت داشت که این فیلم را چرا به موقع تماشا نکردم تا ذهن ایرادگیرم کمتر از حالا فعال باشد و باور کنم. تمام داستان را باور کنم و حالم بیش از پیش خوش شود. اما برای نوشتن این یادداشت کمی هم به بخش ایرادگیر ذهن فضا دادم تا برای خودش بچرخد و بگردد. مثلاً وقتی که شخصیتهای فیلم به بیگانه رسیدند، تقریباً تا ته داستان برایم آشنا بود، نه اینکه این فیلم را در شبیخون دیده باشم، نه، علت این بود که همین تم در فیلمهای دیگری از این دست رعایت شده بود. حواسمان هست که فعلا در مورد بیگانه اول صحبت میکنیم. این بیگانه به شدت یادآور فیلم Life محصول سال ۲۰۱۷ بود. میدانم که اول بیگانه بوده و بعد از آن life آمده، اما من اول دومی را تماشا کردم بعد اولی را! برای همین داستان برای من لو رفته بود آن هم با جزئیاتش.
تا یادم نرفته همینجا بگویم که به تکنولوژی استفاده شده در فیلم دقت کنید. منظورم تکنولوژی تدوین نیست. منظورم چیزی است که در فیلم میبینید. شما دارید به تصور آدمهایی نگاه میکنید که سعی کردند که الان ما را تا حدی پیشبینی کنند. ابزاری که شاید دیدنش و طرز کارش برای ما و در سال ۲۰۱۹ خندهدار به نظر برسد اما واقعیت این است دید ما به آینده هم میتواند به همان اندازه، نادرست و خندهدار باشد. نه؟
در بیگانه دوم، فضا کمی عوض شد. حالا یاد فیلم آواتار میافتادم، کارگردان هر دو فیلم یکی است و من داشتم به تمام خلاقیتهایی که زمانی به جیمز کامرون نسبت داده بودم، شک میکردم. تمام ابزارها و فضا، شبیه آن چیزی بود که سالها بعد در فیلم آواتار دیده بودم. تم اما فرقی نکرده بود. داستان در آینده بود و تکنولوژی حرف اول را در رویاروی با ناشناختهها میزد. بیگانهها زورشان از همه بیشتر بود، حتی به تکنولوژیهای آینده ما هم رحم نمیکردند. زورشان زیاد بود و این بار هم مثل قسمت اول چاره در فرار بود و خواب مصنوعی تا قسمت بعد.[/qut]

یک فضای کاملا ناامیدکننده و افسردهکننده از آینده
[qut]اما قسمت سوم. قسمت سوم بیگانه که حرف اصلی و نقطه پرکار ما روی همین فیلم است. فیلمی که به وضوح فضا و داستان متفاوتی از دو بیگانه قبلی دارد. هر چقدر دو فیلم قبلی وابسته به فضایی تکنولوژیک بودند، این قسمت از آن فضا دور شده بود. مظاهر تکنولوژی در این فیلم در حد بیل و کلنگ و تبر و چاقو بود. همین. داستان هم از یک سقوط شروع شد. سقوط سفینهای که حامل قهرمانان قصه ما بود، در سیارهای که کارکرد آن زندان بود. زندانی که تنها مردان در حضور داشتند و قهرمان قصه ما زن بود. این را نگفته بودم که داستان، قهرمانِ زن دارد؟ در جنگ دائم با بیگانگانی که شاید نماد نرینگی باشند. نمادی که فقط دیگران را میدرد. همین که آدم باشی برای کشته شدن توسط این بیگانگان کافی است. البته که نمیکشند، بدن قربانی را برای رشد و تغذیه فرزند خود انتخاب میکنند و این کار وحشتناکتر از کشتن است. آنقدر وحشتناک است که تمام گیر افتادگان! در چنگال این بیگانه، از اولین بارقه امید، نه برای نجات بلکه برای پایان این کابوس کمک میطلبند. چطور؟ با این دیالوگ: لطفا منو بُکش.
فکر کردن به بیگانه به عنوان یک نماد از فیلم بیگانه سه در من رسوخ کرد. فضای خیال انگیز دو قسمت قبلی را ندارد و بیننده باید با نمادها کار داشته باشد. نماد زندان، نماد یک زن در میان مردان، نماد آیندهای بدون ابزار و مردمی که از زندان و فلاکت به خدا پناه میبرند. سرتاپای این فیلم پر است از این نمادها و کنایهها و حرفها که میشود در مورد هر کدام جدا جدا صحبت کرد.قسمت سوم با وجود همین فضا از هر لحاظ با دو بیگانه قبلی و به نظرم حتی با بیگانگان بعدی تفاوت دارد، هر چند در ظاهر موفقیت دو قسمت قبلی را تکرار نکرده، هم در همان زمان و هم وقتی بعدها قرار شد از این مجموعه بازسازی مدرنی اتفاق بیافتد، ترجیح روی قسمت اول و حتی استفاده از المانهای قسمت دوم بود، اما قسمت سوم نه.[/qut]

به نظر میرسه مهم نیست که آخر دنیا باشه، یا اولاش. گذشته باشه، یا آینده. در هر صورت غرایز پای ثابت ماجرا هستند.
[qut]این قسمت به واسطه رشد تکنولوژی نسبت به دو قسمت قبلی از جلوههای ویژه واضحتری برای بیان داستان استفاده کرده است. در این قسمت است که برای اولین بار هیکل موجودات بیگانگان را کامل و در نور میبینیم و این موضوع به لطف کامپیوتر اتفاق افتاده است. در تدوین فیلم هم روشهای خاصی استفاده شده که نمیدانم به کارگردان یا تدوینگر نسبت بدهم یا به پیشرفتهای تکنولوژی.
اینکه من از هر سه فیلم در این یادداشت یاد کردم به این خاطر بود که دیدن این فیلم به تنهایی و بدون دیدن قبلیها (به نظرم) کار ناقصی است و چه پیشنهاد خوبی بود که رضا اصرار داشت، هر سه فیلم را ببینیم. درک کنتراست دو فیلم قبلی و این قسمت بخشی از هویت این فیلم است، بخشی از تفاوت نگاه کاگردان و عوامل است به موضوع. قسمت ترسناک فیلم آنجایی است که آینده قرار است از گذشته هم نابودتر باشد. دید بدبینانهای است، قبول، اما احتمال این نگاه دور از ذهن نبوده و نیست.[/qut]
دیدگاه من
قبل از هرچیزی باید بگم آدم با خوندن دیدگاه حسین، خیلی سریع متوجه میشه که نویسندهی این دیدگاه یه دهههشتادی واقعیه(میلادی البته). متولدین اون دهه اگه اهل فیلم بوده باشند، به این ژانر خیلی علاقه نشون میدند.
من هم مثل حسین دوست دارم خیلی سریع برسیم به شاهکارهایی مثل مورد عجیب بنجامین باتن و باشگاه مشتزنی، ولی خب قرار شد از اول اول ببینیم. البته خیلی هم مثل حسین نه، چون از نوشتهی حسین عشق و علاقه به این نوع فیلمها میباره. نکتهی جالبی که در مورد فینچر وجود داره، متفاوت بودن فیلمهاش از زمین تا آسمونه. “بیگانه ۳″، “هفت”، “مورد عجیب بنجامین باتن”، اینها همه فیلمهای فینچر هستند.
همونطور که حسین گفت، خیلی از صحنههای فیلم و قسمتهای داستان رو به راحتی میشه حدس زد؛ اونم با دقت خیلی زیاد. مثلا دقیقا میشه حدس زد این سکانس چه اتفاقی میافته، و چجوری. خب من فکر میکنم این قابل پیشبینی بودن به این خاطر باشه که اکثریت ما انسانها طبق یه توافق نانوشته، قبول کردیم که کلیت موجودات فضایی چجوری باشه. این کلیت شامل سرووضع ظاهری، عملکردها و تواناییها، و حتی توی بعضی موارد شامل احساسات اونها میشه.
مثلا یکی از این اصول مورد قبول ما اینه که موجوداتی در جهان و خارج از سیارهی ما وجود دارند که زنده هستند، منتها برای اینکه بتونند این زنده بودن رو تکمیل کنند و واقعا زنده باشند(!)، به بدن موجودی دیگه(توی این مورد ما) به عنوان “میزبان” یا “هاست” نیاز دارند. این رو من توی چندتا فیلم دیدم. آخریش هم فیلم “Venom” بود؛ که خب بنده هرچه از مزخرف بودن این فیلم بگم باز هم احتمال قصور و کمکاری وجود داره. خدا رو شکر که بعدش فورا رفتم “Valkyrie” رو دیدم و خیلی عالی شست و برد پایین. در هر صورت از اینجور موارد زیاده، بذارین یه مثال دیگه از این تکرارها بزنم. توی اینجور فیلمها، اگه یک سری باشند و دارای چند قسمت(مثل همین بیگانه)، در سری آخر تمام تکنولوژیهای انسانها از بین رفتند و اونها مجبورند مثل روز اول، بدون داشتن تکنولوژیهای برتر، و با دست خالی به جنگ با “غریبهها” برند.

یکی دیگه از اون تکرار مکررات که گفتم همینه. در اکثر اینجور فیلمها، در آخر ماجرا همیشه عدهای هستند که راه نجات رو در اعتقادات مذهبی میبینند.
تحلیل حسین از این فیلم واقعا عالیه و مشخصه که به این فیلم و ژانرش علاقه داره. یکی از نکات خوبی که گفت، همین بحث پیشرفته نبودن تکنولوژیهاست. توی قسمتهای قبلی ما به صورت واضح چشممون به جمال این دوستان بیگانه روشن نمیشه، که احتمالا دلیلاش میتونه همین باشه. البته این خودش باعث یه مزیت شده و این ندیدنه یه جور حس ترس به آدم القا میکنه؛ آخه معمولا ما آدمها از چیزایی که نسبت بهشون آگاهی نداریم یه جور ترس داریم. توی توسعهی نرمافزار گاهی اوقات یه اتفاقاتی میفته که باگ تبدیل میشه به فیچر. این اتفاق برای من بارها رخ داده. مشتری داشته از باگ محصول تعریف میکرده که آره این عجب چیزی شده، و من در حالی که داشتم توی دلم قاهقاه(مثل آقای همساده) میخندیدم، حرفش رو تایید میکردم. خلاصه که شاید توی این فیلم هم بشه گفت باگ تبدیل شده به فیچر.
یکی از چیزهایی که اینجور وقتها میاد توی ذهنم، عوض شدن جای دو طرفه. یعنی فکر کنید موجوداتی به جز ما وجود دارند(که خب احتمالا هم دارند)، و دارند توی سیاره و جامعهی خودشون در مورد “بیگانهها” فیلم میسازند. حالا حتما لازم نیست این بیگانهها ما انسانها باشیم، دقیقا مثل ما که منظورمون از ساخت اینجور فیلمها موجودات خاصی در سیاره یا کهکشان خاصی نیست. خیلی جالبه به نظرم.
در کل اگه بخوام از میزان علاقهام به این فیلم بگم، باید بگم که خیلی خوشم نیومد. البته که از این ژانر خوشم میاد(مثلا فیلم آواتار)، ولی این مورد، و یا فیلم Venom من رو خیلی جذب نکردند. دومی که اصلا چیزی نگم بهتره؛ “تام هاردی” عزیز، آخه چرا؟! نمیدونم؛ شاید اگه میتونستم همون سالی که این فیلم اکران شد ببینمش، شاید نظر دیگهای داشتم.
ممنون بابت وقتی که گذاشتید. فیلم بعدی “The Game” خواهد بود.
من از همین عکسایی که پست کردین گرخیدم:) اعترافات تلخ یک خواننده ای که تا اخر نخونده وقضاوت میکنه:)ازاین صادق تر:)
نه اتفاقا ترسناک نیست اصلا. همهاش قابل پیشبینیه.