
«تفاوت الهام و تقلید» یا «چیزی به اسم کپیِ خوب نداریم»
برای شروع، این دیالوگ رو از فیلم «Forrest Gump» داشته باشید:
-فارست؟ شده خواب ببینی که میخوای کی باشی؟
+میخوام کی باشم؟ مگه نمیخوام خودم باشم؟
ایدهی نوشتن این پست همون اوایل راهاندازی این وبلاگ به سرم زد؛ وقتی که دیدم یکی از اطرافیانم به طور ناخودآگاه یا شایدم خودآگاه، در پیروی کردن از آدمحسابیهای اطرافش افراط میکنه. این مساله وقتی برای من کمی آزاردهنده شد که دیدم اون شخص برای یک آدمحسابی شدن هیچ چیزی کم نداره، و واقعا نیازی به این حد از پیروی، که کمی شکل تقلید گرفته نیست.
در کل برای پیشرفت کردن، حالا توی هر زمینهای، الگو گرفتن از بقیه اجتنابناپذیره. مشکل وقتی به وجود میاد که الهام گرفتن جای خودش رو میده به تقلید. به نظر من هیچکس نیازی نداره یکی دیگه باشه؛ مگه خودمون چشه؟! مطمئنم هرکسی چیزی توی خودش داره که بعدا اون رو با اون خصوصیت به یاد بیارند، فقط باید شناختاش و روش کار کرد. به تقلید بی قید و شرط از دیگران اینجوری نگاه کنیم: فکر کنیم ما یه تلویزیون توی خونهمون داریم، یکی دیگه میخوایم چیکار؟
گفتم که الهام گرفتن اجتنابناپذیره. این مورد حتی نیاز نداره که آگاهانه تقلید کردن رو انتخاب کرده باشی. مواردی پیش میاد که به خودت میای و میبینی ناخواسته شبیه یه نفر رفتار میکنی، و با توجه به طبیعت زندگی اجتماعی انسان، این یه چیز طبیعیه. مثلا من برای ساختن رابط کاربری همین وبلاگ وقت زیادی رو صرف کردم تا به چیزی که توی نظرم بود برسم. مثلا ساعتها و روزها توی این سایت چرخیدم. اگه به جملهام دقت کرده باشین، گفتم: «به چیزی که توی ذهنم بود». این یعنی من یک پسزمینهای توی ذهنم داشتم و میدونستم میخوام چیکار کنم، فقط برای تکمیل دقیق اون ایده نیاز به الهام گرفتن داشتم. حالا این پسزمینه از کجا میاد؟ مثلا از فعالیت توی اون حوزهی مربوط،یا از تجربههای مرتبط و حتی نامرتبط. گاهی اوقات تجربههای نامرتبط با چیزی که توی ذهنته، ایدههایی بهت میده که خودت تعجب میکنی؛ مثلا گشتن توی طبیعت، دیدن فوتبال، صحبت با یک نفر، و… . در مورد خوب تقلید کردن میتونید این پست رو از سایت سحر شاکر بخونید.
شخصا احساس بدی نسبت به تقلید و کسانی که این عمل رو انجام میدند دارم. یه جورایی لجم درمیاد وقتی میبینم کسی خودش نیست. توی صحبت کردنش ادای کسی دیگه رو درمیاره، توی لباس پوشیدن خیلی سعی میکنه شبیه یک نفر دیگه باشه، و موارد زیاد دیگهای مثل این. بدی این قضیه اینه که وقتی به طرف این مورد رو بگم، با نهصدونودونهتا انگ مواجه میشم، و اگر هم این اتفاق نیفته، در بهترین حالت اون فرد ازم دلخور میشه. البته بیشتر وقتها به همین علت-که طرف دلخور نشه- از کنار این قضیه رد شدم.
به نظر من الهام گرفتن یعنی عصاره مخصوص به خودمون رو از خودمون بکشیم بیرون، و با عصارههای خوبی که از بقیه به دست آوردیم ترکیب کنیم. اصلا شاید همهی این عصارهها یه روزی، یه جایی، «یکی» بوده، تکهتکه شده، و با این ترکیب کردنها، دوباره یه روزی، یه جایی، «یکی» میشه( احیانا اگر ذهنتون به سمت مباحث آفرینش رفت، باید اضافه کنم من معتقد به فرگشت هستم).
در آخر فرض کنید ما توی تقلید کردن از یک آدم دیگه کاملا موفق عمل کنیم و بشیم مثل همون. خب…،بعدش؟ آخرش چی هستیم؟ یک کپی خوب؛ نه چیزی بیشتر.
ممنون که برای خوندن این پست وقت گذاشتین.
برای ثبت در تاریخ: عنوان این پست رو در تاریخ ۲۱ آذر ۹۷ نوشتم و پیشنویساش رو ایجاد کردم، سه خط اولاش رو توی اولین روزهای نوروز ۹۸ نوشتم، قسمت زیادی از این پست رو توی اتوبوس و در مسیر سبزوار-تهران نوشتم به تاریخ ۲۳ فروردین ۹۸، و سه پاراگراف آخر رو در ۲۵ فروردین ۹۸ نوشتم. به عبارت دیگه؛ خسته نباشم با این وبلاگنویسیم.
سلام خسته نباشید. واقعا مطلب عالی و پرمحتوایی بود.
همه چیزایی که گفتید رو قبول دارم و واقعا هم درستن. یه سوالی که خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که برای اینکه تو یه زمینه ای که خودمون کار میکنیم چطوری بعضی مساعل رو انجام بدیم وقتی هیچ ذهنیتی ازش نداریم؟ مثلا طراحی. من شروع کردم به طراح و راه طولانی و سخت اما دلچسب و شیرینی رو پیش روم دارم. بعضی مساعل هست که نمیدونم و چجوری میخام ذهنیتی درموردش داشته باشم؟ چجوری عصاره خودمو تو اون مورد کشف کنم؟
سلام محمد عزیز. سلامت باشی. ممنون از لطفت و خوشحالم که این مطلب برات مفید بوده.
کار کردن روی کیس استادیها(Case study) میتونه کمک خیلی زیادی بکنه. یعنی شما بیای بگی من میخوام یک وبلاگ داشته باشم و بعد شروع کنی به طراحی. یا برای تمرین و گرفتن ایده بیای یک محصول رو که الان داره کار میکنه بازطراحی یا ری دیزاین(Redesign) کنی. فکر میکنم کمک زیادی بهت بکنه.
چندتا لینک مفید اینجا میذارم برات. امیدوارم مفید باشه.
یادداشتهای یک همیشه دیزاینر
کُنار ـ باقی مانده یک تجربه
lemi.design
سلام به رضا عزیز
اولین کامنتم رو میزارم باشد که رستگاری بر ما فایق آید.
مطلب جالب و البته کاملا درست بود که فکر نکنم کسی باهاش مخالف باشه ولی تعداد کمی هستند که عملیش کنند, حالا دلیلش چی میتونه باشه. به نظرم اولیش طرز تربیت ماهاست که بیشتری هامون از پدر و مادرهای مختلف ولی با طرز تربیت یکسان بزرگ شدیم( باعث اولشم به نظرم میتونه آموزشهای غلط تلویزیون باشه) که به عنوان نمونه میشه گفت منع شدن از خاص بودن و ‘خود ابرازگری’ کردن, به خاطر اینکه جلوی عمه و خاله همیشه بچه خوبه باشیم و یاد گرفتیم که اگه متفاوت از دیگران بخوایم رفتار کنیم طرد میشیم, همیشه ساکت و مودب بودن حرف گوش کن بودن الگوی بچه ی خوب بوده و پس ما شروع کردیم به تقلیب از بچه خوب فامیل. پس از همون اول یاد گرفتیم به تقلید از دیگران چون میخواستیم خانوادمون رو خوشحال کنیم, دیدیم این یک روش امتحان شده اس و به موفقیت رسیده , پس من هم همون راه رو ادامه میدم و پس همیشه توی ناخودآگاهمون میترسیم که خودمون باشیم چون طرد میشیم و مورد غضب دیگران قرار میگیریم. دلیل دومش ارجاعت میدم به کلیبی که احتمالا دیده باشی; افراد مختلف با چهره های متفاوت از یک سمت دستگاه وارد میشن و از سمت دیگه کاملا شبیه به هم خارج میشن. دلیلشم کاملا مشخصه, یک جامعه یکسان با تفکرات یکسان راحتتر مدیریت میشه تا جامعه ای با افرادی با تفکرات متفاوت که هرکدوم قدرت تفکر مخصوص خودشون رو دارند.
خوب خیلی نوشتم دیگه 🙂 امیدوارم درست منظورم رو رسونده باشم.
پر موفقیت باشی .
بهبه امین گلباز. خیلی خوشحال شدم دیدم کامنت گذاشتی💙
آره موافقم. عملی کردن این قضیه-واقعا متفاوت بودن-خیلی جرات میخواد. چالشهای “خودمون بودن” از همون لحظهای که تصمیم به عملی کردناش میگیریم شروع میشه.
این جملهات خیلی خوب بود: «بیشترمون از پدرومادرهای مختلف بهدنیا اومدیم، ولی با طرز تربیت یکسان بزرگ شدیم».
به این مورد هم خیلی خوب اشاره کردی. کلا یادگیری انسان با اشتباه کردن صورت گرفته و خواهد گرفت. پس وقتی میبینیم یه چیزی قبلا امتحاناش رو پس داده، خیلی سریع بهش جذب میشیم. اصلا شاید در وهلهی اول عقل سلیم هم همین رو بگه. به قول معروف: «به ترکیب تیم برنده دست نمیزنند». اما خب فکر نمیکنم توی این مورد صدق کنه؛ اینجا باید یه ترکیب برندهدیگه درست کنیم.
در مورد مدیریت آسونتر یه جامعه با کمترین میزان تفاوت هم خیلی خوب گفتی.
کامنتات خیلی مفید بود برام. ممنون بابت وقتی که گذاشتی.
مخلصیم.
قوربونت آق رضا
بابت این مکانی فوق العاده ای هم که درست کردی 🙂 , من اصلا اهل وبلاگ نبودم ولی فک کنم براش یک نقطه شروع پیدا کردم, به نظرم نسبت به فضای مجازی عمق خیلی بیشتری داشته باشه.
انشالا بیشتر از مطالبت بهره ببرم و تو نیز از کامنتای بنده متقابلا :v
مخلصیم.
به نظر من شروع کن به نوشتن. با افرادی آشنا میشی که قطعا توی زندگیت تاثیرگذار میشند. به نظر من کسانی که وبلاگ میخونند و مینویسند، با خیلی از افراد جامعه تفاوت دارند؛ مخصوصا توی این جامعه.
😂 انشالا:دی
با درود به شما آقا رضای عزیز و دوستان، آقا رضا ممنونم از توجه شما ،بنده از شما ممنون هستم که وقت گذاشتید و متن بنده رو مطالعه کردید،آقا رضا در رابطه با سبک و علاقه ای شما به داشتن سبک شخصی و راحتی تقلید، مطلبی رو عرض میکنم خدمت شما، سبک نیاز به تمرین و مشاهده و تجربه است،که به مرور بنا بر خصوصیات شخصی و علاقه افراد شکل میگیره.مثل تکنیک اسلوب (صناعت، کاردانی فنی) در اجرا،بکارگیری متریال مناسب برای بهتر بیان کردن هدف مورد نظر، موتیفها،……. گاهی یک سبک مثل امپرسیون: نیاز به تکنیک و فن اجرا دارد و ممکن است افراد به شیوه های مختلفی یک تابلو رو نقاشی کنند! اما خصلتهای ویژه و متفاوت منحصر به فرد خودشان را داشته باشند.مثلا، اجرای اِدگار دُگا و کمی متفاوت تر نقاشیهای ژُرر سُرا و باز کامی پیسارو که در اخر همه با شیوهای خاص خودشون اشاره به امپرسیون دارن، و یک کارشناس متبحر میتواند تشخیص دهد ، که این اثر تابلوی کدام هنرمند است، چون هرکدام خصلتهای ویژه خود را داشتند،حتی بیشتر پیش بریم و پیکاسو که راحت تر میشه مثال بزنیم و برسی کنیم که صاحب سبک بود ، کمتر کسی توجه کرده که فقط پیکاسو تنهاصاحب سبک کوبیسم نبود، از سزان تا به ژرژ براک،خوان گریس،دُرِن هم بودند اما هرکدام با ویژگیهای خاص خود کوبیسم را اجرا میکردند، یاداور میشوم ((مینیاتوریسم
یا درست تر *نگارگران ایرانی پیش از این کوبیسم را در پردهای نقاشی خود ناخوداگاه یا خوداگاه اجرا میکردند که متاسفانه مهجور مانده وسنت بازنمایی اجازه سنت شکنی در تصویر سازی را برای ابداع و خلاقیت بیشتر از آنها گرفت شاید انها هم گرفتار ترس از قضاوت قربانی تکرار شدند)) ، چرا این مثال رو زدم از این جهت که بدونیم اونها بدون ترس ، و با تجربه و دانش آنچه را درست بود و تجربه کرده بودند را اجرا کردند.
آقا رضا فرمودید،تقلید راحت تر ودر جای زندگی میکنیم….. و دنبال عصاره های وجودی خودمون نمی رویم کاملا درسته و چقدر صادقانه و عالی گفتید . یکی از دلایل همین تقلید و ، مربوط می شود به آموزشهای سنتی منسوخ شده ای که ریشه در مقاطع پایه تا به امروز دارد که دارد آموزش داده می شود، صد در صد این نوع آموزش برای همه دوستان آشناست، این گلدان رو نقاشی کنید، و تکرار و تکرار و پافشاری بر اینکه رئال و بنا بر اصل الگو، همه باید ترسیم شود، در حالی که ، اصلا توجه ای به روحیات و خصوصیات و تجربیات متفاوت افراد نمیکنیم،تا هر کسی با اون خصلتهای ویژه و نوع دیدگاه و تجربهای خودش آن گلدان رو نقاشی کند (مثلا یکی با خشونت قلم میزند یکی با ظرافت و یک نفر دیگر با جسارت بیشتری کل الگو را در هم میریزد) و بهترین آموزش تقویت همین تفاوت و نکات ظریف * در تفاوت و دیدگاه و نگرشها است’ که باید به آن به توجه کرد.البته که الف. ب ….هنر آموزش مُدرسی خود را دارد ولی بعدها در ساخت و اجرا که نباید همه یکسان بدنیا نگاه کنند. اینطور باشد که همه میشوند همان استاد و حتی از استاد هم نمیتوانند عبور کنند،این همان آموزش سنتی برگرفته از دوران گذشته است تا به امروز متاسفانه، تقلید ناخودا گاه برای اجرا لازم است مثل طبیعت ، یا هرچیز دیگری اما نه با تقلید و کپی از اثر یک نقاش دیگر، که این همان گرداب و باتلاق است و سرانجام به تقلید مدام و انسداد ذهن و خلاقیت میشود، مثلا مثلِ روشن کردن تابلو از رنگ سفید و برای تیره کردن هم استفاده از رنگ سیاه که موجب گرداب خاکستری میشود بدون در نظر گرفتن چرخه رنگ و رنگهای مجاور خوب همین تفکر و شجاعت در تقلید نکردن تکنیک در رنگ امیزی بود که نقاشان عصر قرن ۱۹ و ۲۰ نظرشان به رنگهای مکمل جلب شد باور کنید با آموزشهای همراه سرزنشمان ما بودیم تا به امروز داشتیم همین را تکرار میکردیم. و در آخر: فرهنگ ترس از(( تایید نشدن)) که عجیب و وحشتناک ریشه در ما و من دارد که خود بنده هم از این مثال جدا نیستم ،ترس از اجرای آنچه که در ذهن دارم”
و ممکن هم هست درست باشد و یا نباشد .ترس از پذیرفته نشدن که کلا برامده از فرهنگ تربیت خانواده و اموزش و پرورش و جامعه دارد،مطمعنم متوجه منظورم می شوید، دوستان و وقتی کسی دیگر در جای از این جهان، آن را اجرا میکند! میگویم” ای وای ،پس من درست می گفتم ، و ما
می مانیم و واِی اِی وای و کاشکی ها،،
به درازا کشید اقا رضای عزیز واقعا ممنونم از انتخاب طرح مورد بحث کانالتون و من از تجربیات شما و دوستان نهایت حظ رو بردم ، موفق وجودتون گرم و سرشار از شور زندگی باشید،
سلام محمد عزیز. قبل از هرچیز امیدوارم عذرخواهی من رو بابت این تاخیر بپذیری.
کاملا باهات موافقم. استخراج یا ایجاد سبک شخصی یک پروسهی زمانبره که نیاز به عوامل زیادی داره. مثل پشتکار، مشاهدهی الگوهای زیاد، و… .
به این مورد هم خیلی خوب اشاره کردی. این که سیستم آموزشی ما خیلی تاکید به یکسانسازی داره؛ عمدی یا غیر عمدی. به نظرم این یکی از مضرترین کارهاییه که مدیریت یک کشور میتونه انجام بده. چه ذوق و سلیقه و استعدادهایی که از بین نمیره این وسط.
در مورد ترس از تایید نشدن باید بگم یکی از بزرگترین ظلمهاییه که در حق خودمون انجام میدیم. باید هرروز به خودمون یادآور بشیم که تنها یک زندگی محدود در اختیار ماست، و باید تا جایی که از دستمون برمیاد در استفاده از این زندگی تلاش کنیم. یکی از این استفادهها نگرفتن فرصت پیشرفت از خودمونه. کاش بدونیم اطرافیان ما ممکنه هر چیزی راجع به ما بگند. این یک واکنش طبیعیه به کارهایی که ما انجام میدیم و حتی کارهایی که انجام نمیدیم. حتی خود ما هم همینطور هستیم. پس این یک روال طبیعیه و نباید مانع کارهایی بشه که قراره انجام بدیم.
فکر میکنم زمینهی فعالیت شما هنر باشه. دربارهی کلمات و اسمهایی که توی کامنتت آوردی جستجو میکنم حتما.
ممنون بابت وقتی که برای نوشتن این کامنت گذاشتی.
درود:الهام از نظریات افلاطون و ارسطو و درباب محاکات و تقلید از طبیعت و …نظریات فلاسفه و جایگاه اجتماعی هنرمند در یونان باستان …. که بحث طولانی داره، که در یک متن قابل نوشتن نیست، الهامی که اینروزها باب شده از پایه به غلط رایج شده منبع دریافت هنر الهام نیست، تمرین و ممارست پرورش قدرت تخیل و تجسمه یک رویا و آرزو ….به مدد تجربه و تمرین وتکنیک تا به اجرا برای خلق یک اثر همه و همه منشا در ادراک و قوه تجسم ذهن و قوه خلاقیت هنرمند دارد، و الهام از پایه و ریشه اصلا چیز دیگریست ،مثلا من بگویم از فلان تابلویی پرویز کلانتری الهام گرفتم، این اسمش الهام نیست،این تاثیر پذیری ،الگو برداری و دیدن به ذهن سپردن ، مونتاژ، الگو برداری، … است.مگر میشود از تابلوی پل سزان الهام گرفت این میشود تقلید و تکرار و بازیافت و افزودن بر چیزی که قبلا بوده، الهام از چیزی غریبی و احوالات ماورا جاری میشودو سرچشمه میگیرد و از غیب منشع میگیرد و به قولی سرچشمه احوالات و انگیزش هنراست. مثال ساده ای میزنم به من الهام شد از غیب که من نقاشی منالیزا دواینچی را بکشم خوب حالا بجای لبخند گریه و بروی چشمش عینک میزارم، یا هر چیز دیگه ای،این الان شد الهام ؟ منالیزا رو که از قبل خود داوینچی آن را نقاشی کرده
پس با الهام آقای داوینچی چه کنیم؟ .در مورد اینکه یک اثر هنری شبیه دیگر آثار میشود و عمدی هم در کار نبوده این ،به قوه ذهن و به خاطر سپردن ناخوداگاه ربط دارد، و ممکنه به علت تعدد ایده ها پیش بیاد. ولی اینکه یک اثر هنری
رو بنده از اون ور دنیا کپی کنم و با کمی تغییر به اسم خودم منتشر کنم در وحله اول میشود کپی کاری دزدانه و با کمی انصاف اگر اسم ان هنرمند را نام ببرم میشود اقتباس ، این روزها اغلب اقتباس را با الهام که مقوله ای کاملا جداست اشتباه میگیرند، در مورد تقلید هم آقا رضای عزیز بسیار عالی،توضیح دادن، نویسنده سایت به مطلب خوبی اشاره کردن ،((عصاره مخصوص به خودمون رو از خودمون بکشیم بیرون)) بسیار عالی که با تداوم به سبک شخصی تبدیل میشه کاملا درسته. هرچند قوه ادراک ما خارج از تصورات ما نیست و سبکهای هم که در ۱۹ و ۲۰ شکل گرفت در زیبای شناختی و انگارهای انتزاعی بیشتر تلاش کردند به نوعی از باز افرینی تکرار و طبیعت گرای دوری کنند. با احترام مدیریت سایت و نظرات تمامی دوستان عزیزم
سلام محمد عزیز.
چندبار کامنتت رو خوندم. خیلی خوب الهام گرفتن رو تعریف کردی و به تفاوت اون با الگو و تاثیرپذیری اشاره کردی.
من طرفدار سرسخت داشتن سبک شخصی و منحصر به فرد هستم. اما از اون جایی تقیلد خیلی راحتتره، و اینکه شاید در جایی که ما زندگی میکنیم ارزش واقعی تلاش برای داشتن سبک شخصی درک نشه، خیلیهامون دنبال اون عصارهه نمیریم.
استفادهی زیادی از کامتت کردم. ممنون بابت وقتی که گذاشتی.
واقعاً خودمون مگه چشه؟
واقعا ها.
رضای عزیز
سلام
برادر تمام متن یه طرف، اون تاریخ نگارش که در انتهای متن نوشتی، یه طرف دیگه. خدا قوت دلاور.
در مورد تقلید هم باهات موافقم. اما به نظرم خیلی وقتها ما متوجه تقلید خودمون نیستیم، به نظرم یه عمل ناخودآگاه است تا خود آگاه. برای همین هست که وقتی به یه نفر میگی داری تقلید میکنی. اون طرف کتمان میکنه.
تو به عنوان ناظر بیرونی متوجه اون موضوع هستی ولی خودش نه.
موفق باشی برادر
سلام حسینجان
زند باشی😁😁
آره به نکتهی خوبی اشاره کردی. دقیقا بیشتر اوقات انکار میکنیم که در حال تقلید کردیم. اما به نظرت چرا وقتی که متوجه میشند درحال تقلید هستند، واکنشی نشون میدند که من نوعی دیگه سعی نمیکنم بهشون بگم؟ میتونه دلیلش این باشه که خودشونم در حقیقت توی ناخودآگاهشون از تقلید کردن راضی نیستند؟
مخلصیم.
سلام مجدد برادر
آقا نکته این هست که به قول شما تقلید رو کار منفی میدونن و بعد اینکه تقلید رو به صورت خود آگاه انجام نمیدن که با گفتن شما موضوع رو قبول کنن. این تقلید خیلی وقتها ناخودآگاه هست. این رو مد نظر قرار بده برادر جان.
موفق باشی
سلام حسین عزیز.
آره درسته. موافقم.
مخلصیم.