بخت و اقبال چقدر در زندگی ما نقش دارند؟

امروز داشتم بخشی از کتاب «انسان خردمند» رو می‌خوندم که موضوع‌اش زبان و شیوه‌های تفکر انسان بود، و کمکی که این دو مورد به قدرت‌مند شدن ما انسان‌های خردمند کرده. کمی بعدش توی صحبت با یکی از دوستان از کلمه‌ی خوش‌بختانه استفاده کردم. این دوتا موضوع باعث شدند یاد یه موضوع دیگه بیفتم.

تا جایی که یادمه سعی کردم راجع به همه چیز معتدل فکر کنم و واکنش نشون بدم. به همین دلیل سعی کردم درباره‌ی خیلی چیزها جانب احتیاط رو رعایت کنم و قاطعانه نظر ندم. احتیاط به این دلیل که در مورد یک مساله عوامل زیادی می‌تونند توش دخیل باشند و من ازشون بی‌اطلاع باشم.

با این حال اما، بازم تک‌وتوک یه سری موضوعات وجود دارند که راجع بهشون نظر قطعی دارم؛ لااقل تا به این لحظه. یکیش همین بحث شانس و بخت و اقباله. با اینکه مثل خیلی‌های دیگه از اصطلاحاتی مثل «شانس‌ام خوند»، «خوش‌بختانه»، و… توی صحبت‌های روزمره استفاده می‌کنم، اما هیچ‌وقت به شانس معتقد نبودم. عمیقا باور دارم که پست هر اتفاق دلیل یا دلایلی وجود داره. فقط باید یکم جزئی‌تر به اون اتفاق نگاه کرد. اینکه ما از پشت‌پرده‌ی خیلی از اتفاقات بی‌خبریم، نباید باعث بشه شانس رو وارد بازی کنیم.

مثلا فرض کنید یک عمل جراحی رو با موفقیت پشت‌سر گذاشتیم. در جواب بقیه که ازمون راجع به این جراحی سوال می‌کنند، می‌گیم: «خوش‌بختانه خوب بود». ولی بیاید کمی هم به این عوامل فکر کنیم؛ خوب بود چون:

  • زود از بیماری‌مون آگاه شدیم(شاید به نظر برسه این خودش از خوش‌شانسیه. نه؛ دلیل این مورد توجه کردن به علائم بیماری بوده)
  • پزشک و بیمارستان خوبی رو انتخاب کردیم
  • بیماری‌های خاصی نداشتیم که روی عمل تاثیر منفی بذارند
  • و… .

پس جواب من به سوالی که توی عنوان آوردم‌اش اینه: هیچی.


پ.ن: اگه اشتباه نکنم اولین‌بار این جمله‌(کاور پست) رو توی سریال «Lost» شنیدم.

نوشته‌های مشابه

برای این نوشته، نوشته‌ی مشابهی وجود ندارد.

دیدگاه‌ها
حسین - ۱۴ مرداد ۱۳۹۹

رضا جان
سلام
1- امیدوارم حالت خوب باشه. عالی باشه و روی دور شانس باشی.
2- من دقیقاً نقطه مقابل تو در برخورد با شانس هستم. وزن بیشتری از اتفاقات رو به شانس و تصادف ربط می‌دم. بله اگر هر اتفاقی رو بررسی کنیم در نهایت به یه دلیل می‌رسیم. به قول فلاسفه هر علتی معلولی داره. اما من از این حرف برداشت نمی‌کنم که معلول ما تصادفی باعث علت نشده باشه.
3- بعد از خوندن یادداشتت رفتم توی عوامل علت و معلولی و همین طور عقب رفتم تا به یه علت اصلی رسیدم. به نظرم اون موقع دیگه جواب دادن به این سوال راحت نیست، ز کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بوده. جواب دیگه قطعی نیست. حداقل برای من این طوره.
4- امیدوارم دوباره به روزهای اوجت برگردی. دلتنگتم.

    رضا - ۰۳ مهر ۱۳۹۹

    ممنونم حسین‌جان. زنده باشی.

میلاد - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

رضای عزیز، من هم همنظرم باتو بابت این جملت “عمیقا باور دارم که پشت هر اتفاق دلیل یا دلایلی وجود داره” …
اما بنظرم ما نمیتونیم مطلقا یک دلیل رو به یک رخداد ارتباط بدیم، ممکنه وجود یک عامل و یک دلیل، نتایج مختلفی داشته باشه، من اینطور فکر میکنم که اینقدر تعداد رخدادها میتونن زیاد باشن ( کمااینکه عوامل و شرایط یکسان باشه) که ناخواسته بگیم شانس اوردم، بنظرم همین کلمه شانس درپوش دنیای رخدادهاست که حتی تعدادش هم مشخص نیست.پس منطقیه که ازین کلمه استفاده بشه، بهتره بگم با گفتن یک کلمه خودمون رو راحت کردیم و درگیر اون دنیای بی انتها نشدیم. ممکنه کسی آگاهانه ازین کلمه استفاده کنه.

باتوجه به تحصیلاتم، مبحثی داشتیم بعنوان تئوری خطاها، که رسما چاهِ ریاضیات؛ آمار و احتمالات بود. کلا هم حرفش این بود که ما نمیتونیم “مطلقا” مقدار یا اندازه ای رو در عالم مشاهدات دقیقا اعلام کنیم، خودمون رو هم بکُشیم بازهم خطا وجود داره، اما در قاعده نسبی میتونیم تا حد زیاد با اطمینان بگیم که یک اندازه، عدد ، یا مقدار میتونه درست باشه. نسبی بودن چاره کار بود اونجا.
اینجا هم بنظرم عقیده مشترکمون رو میشه با نسبی بودن، بهش اعتماد کرد، اما مطلقا هرگز!

    رضا - ۰۳ مهر ۱۳۹۹

    ممنون از دیدگاهت میلادجان.

شهلا صفائی - ۱۵ فروردین ۱۳۹۹

من هم بر این باورم که پشت هر اتفاقی دلیلی هست و هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست.
با این حال چون زندگی رو سراسر یک بازی می‌دونم سهم شانس رو هم مثل قو‌های سیاه براش کنار می‌ذارم.
همون‌طور که توی خیلی از بازی‌ها، شانس دخیله!

    رضا - ۱۶ فروردین ۱۳۹۹

    وقتی داشتم این پست رو می‌نوشتم، اساسا بحث شانس و احتمالات رو توی مباحث ریاضی و آماری فراموش کرده بودم. نکته‌ی خیلی خوبی بود.
    نمی‌دونم این طرز تفکرم درسته، یا یک نوع وسواسه. همین الان به این فکر می‌ردم که اگر در شرایطی قرار بگیزیم که زندگی یا اتفاقی مهم در زندگی ما بسته به پرتاب یک تاس باشه، آیا می‌تونیم بگیم که اینجا فقط شانس عامل اصلیه؟ آیا نمی‌تونیم از دلایلی حرف بزنیم که اصلا در وهله‌ی اول چی شد یا چه کاری انجام دادیم که پای تاس انداختن اومد وسط؟ فکر کنم بهتره هرچه زودتر راه ره بر این افکار ببندم تا سر از مطب روانپزشک درنیاوردم!
    ممنون بابت اینکه خوندی این پست رو. خیلی خوشحالم که گذر شخصی مثل شما به اینجا افتاده. این مورد به من کمک می‌کنه و انگیزه‌ایه برای نوشتن پست‌های باکیفیت.

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت‌گذاری شده‌اند.