
اصطلاحات انگلیسی-سری ۰۸
خیلی وقت بود که این سری رو آپدیت نکرده بودم. از اونجایی که دوباره سروکارم به متون انگلیسی افتاده، تصمیم گرفتم یه تکونی به اینجا بدم. امیدوارم مفید باشه. و اینکه طبق معمول باید بگم ممکنه این ترجمههایی که من برای این مثالها کردم اشتباه باشه. در این صورت دوتا کار بکنید لطفا: به بزرگواری خودتون ببخشید، و ترجمهی مناسبتر رو پیشنهاد بدید که ثواب داره. هیچی دیگه، همین.

Cut to the Chase/سر اصل مطلب رفتن
۱. Cut to the Chase
این اصطلاح رو وقتی به کار میبرند که بخواند بدون اتلاف وقت برند سر بحث اصلی و مهم. از شاخوبرگهای اضافی یک بحث بزنند و لپ مطلب رو بگند؛ شایدم لباش رو. اینجور وقتها میگیم: «بریم سر اصل مطلب». مثلا:
مثال ۱:
I didn’t have long to talk so I cut to the chase and asked whether he was still married
صحبت رو کش ندادم. رفتم سر اصل مطلب و ازش پرسیدم هنوز متاهله یا نه؟(استغفرالله. از خدا بترس خواهرم. این کارها عاقبت نداره؛ از ما گفتن.)
مثال ۲:
Come on, cut to the chase already—what exactly are you trying to ask me?
یالا برو سر اصل مطلب، چی میخوای ازم؟
مثال ۳:
I’m a very busy woman, so I need an assistant who can cut to the chase.
من یه زنیام که حسابی سرم شلوغه. پس یه منشی میخوام که بدون اتلاف وقت وظایفاش رو انجام بده.
مثال ۴:
Let’s cut to the chase. How much is it going to cost me?
بذار بریم سر اصل مطلب. چقدر برام آب میخوره؟(دیگه اصطلاحات فارسی و انگلیسی رو ترکیبی زدم که برید و راضی باشید!)

Overkill/چیز یا کار بیش از حد نیاز، اضافه بر سازمان
۲. Overkill
فکر نکنم نیازی به توضیح این اصطلاح باشه، و احتمالا توی مثال بهتر میشه یاد گرفتاش. مثال:
مثال ۱:
Should I add an explanation, or would that be overkill?
لازمه یه توضیح اضافه کنم، یا نیازی نیست؟
مثال ۲:
That is enough. Any more is just overkill.
همینقدر کافیه. بیشتر از این اضافه بر سازمانه/اضافیه.
مثال ۳:
OK, ease up on the shouting, Tom. It’s just overkill at this point.
خیلیخب تام، آرومتر داد بزن. الان/اینجا وقتاش نیست.
مثال ۴:
Don’t you think all these flowers are a bit overkill?
فکر نمیکنی اینهمه گل یکم زیاد باشه؟(تابلوئه اولین قرارشه؛ جوگیر.)

Buzzword/کلمه یا اصطلاح مد شده با تاثیرگذاری بالا، قُلمبهسُلمبه(!)
۳. Buzzword
این یکی توضیح خیلی سرراستی داره. قطعا دیدین یه سری اصطلاحات(معمولا تخصصی) مد میشه، و معمولا ازشون برای تاثیرگذاری روی بقیه استفاده میکنند؛ یهجورایی باهاشون مانور میدند. همچنین به یه سری اصطلاحات و ایدهها و.. که توسط خیلیها گفته شده هم اطلاق میشه؛ یه چیزی تو مایههای کلیشه. ویکیپدیاش رو هم بخونید که خالی از لطف نیست. مثال:
مثال ۱:
Companies know there’s nothing like a hot new buzzword, like ‘nanotechnology’ or ‘sustainability’, to get the attention of investors.
کمپانیها خیلی خوب میدونند که هیچچیز بهاندازهی یه کلمهی قلمبهسلمبه مثل «نانوتکنولوژی» یا «پایداری» نمیتونه نظر سرمایهگذار رو جلب کنه.
مثال ۲:
a speech full of buzzwords and empty promises.
یک سخنرانی پر از کلمات قلمبهسلمبه(واژگان روز) و وعدههای توخالی.
مثال ۳:
Influencer-Marketing is the new buzzword in Instagram these days.
این روزها اینفلوئنسر مارکتینگ اصطلاحیه که توی اینستاگرام مد شده و خیلیها به کار میبرند.
مثال ۴:
به پایان آمد این پستَک(پست کوچک)؛
دیدگاهها
برای این نوشته دیدگاهی وجود ندارد.