یازدهم مهرماه

اتفاقات روزمره‌ی یازدهم مهرماه نودوهفت

این پست نکته‌ی خاصی نداره. صبح در مسیر دانشگاه یک نوشته از سحر شاکر خوندم. نوشته‌ای بود که باید یک‌بار دیگه و بادقت بیش‌تری بخونم اما ماهیتش در مورد نوشتنی بود که به شاخ‌وبرگ زیادی احتیاج نداشت و نباید خیلی سختش گرفت.
خوندن این پست باعث شد اتفاقاتی که امروز افتاد رو جور دیگه‌ای ببینم و کمی از فضای هاست رو اشغال کنم.

۱. سردرد

دیشب قبل از خواب سردرد عجیبی داشتم، عجیب به این خاطر که تا دیشب پیش نیومده بود که قبل از خواب سرم درد بگیره.

به‌هرصورت؛ یک فصل دیگه از “قلعه حیوانات” رو خوندم و پاورآف خودم رو زدم. این سومین مرتبه‌ست که این کتاب رو می‌خونم. طبق عادت آزاردهنده‌ی بیدار شدن در  نصفه شب‌ها؛ اونم نه فقط یک‌بار، نصفه شب که بیدار شدم سردردم شدیدتر شده بود. پیش‌بینی می‌کردم چه صبح دل‌نشینی در انتظارمه.

ساعت شش‌‌وپانزده‌دقیقه به‌وقت محلی، با فرستادن درود به روح پرفتوح مسئولین زمان‌بندی واحدهای درسی، از خواب بیدار شدم. عقیده دارم این مسئولین با من دشمنی دارند و با استفاده از روش‌های آماری و نرم‌افزار SPSS و همچنین تحقیقات میدانی و جمع‌آوری داده، پیش‌بینی کرده‌اند که من در این ترم قصد دارم چه واحدهایی رو بردارم و اون‌ها رو در ساعت هفت‌وچهل‌وپنج‌دقیقه‌ی محلی اراده دادند. در غیر این صورت چه دلیلی می‌تونه داشته باشه از ۱۷ واحدی که تا الان گرفتم، ۱۱ واحد اون توی این ساعت باشه؟ همانا این‌ها نشانه‌هایی‌ست برای کسانی که می‌اندیشند.

طبق عادتی که به‌قول خواهرم از بچگی باهام بوده(متاسفانه عکسشم موجوده)، یه شکلات برداشتم و زدم بیرون.

۲. یک پیش‌بینی نادرست

سوار مترو شدم، فکر می‌کنم اگه بگم سوار قطار مترو شدم درست‌تره. چند ایستگاهی ایستاده توی شیشه‌ی در به خودم نگاه می‌کردم. یقه‌ی لباسم فرم بدی گرفته بود. دیشب، بازهم توی شیشه‌ی در قطار، متوجه این بدفرمی شده بودم. این جزییات خیلی زود به چشمم میاد.

در اولین فرصت روی صندلی نشستم. گوشی رو کشیدم بیرون. گوشیم GLX نیست اما راحت از جیب میاد بیرون. اینستاگرام رو باز کردم، اولین پست، پستی بود از فهیم عطار. لبخند رضایتی روی لبام اومد، یک احسنت توی دلم گفتم و پست رو لایک کردم. پست‌های پیج فهیم عطار از معدود پست‌هایی هستند که قبل از خوندن‌شون اون‌هارو لایک می‌کنم.

شروع به خوندن پست همانا و اومدن لبخند روی لب و زدن قهقهه توی دل تا خود ایستگاه مقصد همانا. آی خندیدما! بعدش اون دایره آبی که توش یه موشک سفید داره رو باز کردم. رفتم تو کانال سحر شاکر. پست جدید گذاشته بود توی سایتش. اونم خوندم. جمله‌ام رو با “این پست نکته‌ی خاصی نداره” شروع کردم، حرفم رو پس می‌گیرم. نکته‌خاص این پست، اون پسته(!).

بعد از خوندن آخرین نوشته‌ی سحر شاکر، سرم رو آوردم بالا و تابلوی ایستگاه مقصد رو دیدم! اولین باری بود که در طول این دو ترم متوجه زمان رد شده در مترو نمی‌شدم. دیشب پیش‌بینی می‌کردم که صبح ایده‌آلی در انتظارم نباشه؛ پیش‌بینیِ اشتباهی بود.

۳. یک رفتار ناپسند

به‌عنوان اولین نفر سوار تاکسی خطی دانشگاه شدم. بنده‌خدایی اومد و پرسید ماشینی که میره دانشگاه اینه؟ بدون زحمت دادن به خودم برای گفتن “آره”، به پایین آوردن سرم اکتفا کردم. سی‌ثانیه بعد، حس خیلی بدی داشتم به خودم. واقعا حرکت نامناسبی بود. مثلا یه “آره” بگی چی می‌شه؟ سردردت هم که از دیشب خیلی بهتره. پس چرا؟ راستش واقعا نمی‌دونم چرا! مثل سردرد دیشب، این هم سابقه نداشت اتفاق بیفته.

۴. روز پُردرود

امروز “معماری نرم‌افزار” داشتم. درسی بود که باعلاقه انتخابش کردم. واقعا دوست دارم درباره‌اش بدونم. گذشته از مزایای زیادی که داره؛ برای یک‌نفر که کار و رشته‌ی تحصیلیش اینه.

اولین سوال خانم دکتر و واکنش من:

  • + کیا مهندسی نرم‌افزار پیشرفته پاس کردن؟
  • -(دست چپ می‌ره بالا).

چند دقیقه بعد…؛ یکی دیگه از سوال‌های دیگه‌ی خانم دکتر و واکنش‌های من:

  • +فازهای RUP چیا بودن؟
  • -Inception، Elaboration و این‌جا سکته‌ می‌زنم. دو فاز دیگه رو به فاصله‌ی سه‌ماه فراموش کردم(دست چپ بی‌حس می‌شه).

در این لحظه درود دیگری می‌فرستم، این‌بار به روح پرفتوح نظام آموزشی؛ که چرا انقد شب‌امتحانی هستیم ما؟

۵. در نکوهش صفات عالی

چندوقتیه که می‌خوام درباره اینکه چرا نباید، یا حداقل کم‌تر از صفات عالی استفاده کنیم بنویسم. هی امروزوفردا می‌کنم.

تقریبا آخرای کلاس بود که بحث رسیده بود سر سیستم‌عامل. خانم دکتر پرسیدند که بهترین الگوریتم زمان‌بندی توی سیستم‌عامل چیه؟ نسیمی در غبغب انداختم و گفتم: “راند رابین”. دقیقا بعد از گفتن “نون” رابین، لبخندی بر لب خانم دکتر اومد که با دیدنش سریعا فهمیدم یک جای کار می‌لنگه. خانم‌ دکتر لبخند بر لب، نگاه عاقل اندر سفیه کنان، فرمودن: “هیچ‌وقت بدون دونستن صورت مساله نگین کدوم الگوریتم بهترینه”. بی‌درنگ عقیده‌ام در مورد استفاده نکردن از این صفات اومد جلوی چشمام و گفتم: “پس من یک موز برمی‌دارم”(البته توی دلم).

منبع عکس
دیدگاه‌ها
حسین - ۲۲ مهر ۱۳۹۷

آقا رضای عزیز
سلام
1- روزمره نویسی خیلی خوبه، بنویس اگر حتی منتشرشون نمی‌کنی.
2- امیدوارم حالت خوب شده باشه و دیگه سردرد قبل از خواب به سراغت نیاد.
3- رفتار ناپسند رو باید از این دید که یک بار بوده، اتفاقی بوده، گاهی باید خودمون اول از همه خودمون رو ببخشیم.نه؟
4- بچه درس خون. اینو نمی گفتم خفه می‌شدم.
موفق باشی

    رضا - ۲۲ مهر ۱۳۹۷

    سلام حسین‌جان.
    ۱. توصیه‌ی خیلی خوبیه. سعی می‌کنم حتما انجامش بدم.
    ۲و۳. از احوال‌پرسی‌های شما🌺. کلا روز عجیبی بود که توش اتفاقات غیرمنتظره‌ای می‌افتاد. مثلا همین حرکتی که کردم، من اصلا اینجوری نیستم! و حس خوبی هم به اینجور افراد ندارم. به همین خاطر از رفتار خودم خوشم نیومد.
    ۴. افراد از آنچه در وبلاگ به‌نظر می‌رسند تنبل‌تر هستند.
    آقا راستی، تکلیف چیه؟ به ما می‌گی آقاش رو نگو؛ خودت مارو “آقارضا” صدا می‌زنی. معذب می‌شیم ما😁.
    مخلصیم.

      حسین - ۲۳ مهر ۱۳۹۷

      رضای عزیز
      سلام
      برادر جان معذب چرا؟ من کلاً در ارتباط با دیگران از آقا یا خانم استفاده می‌کنم. شما معذب نباش و هر طور راحتی ما رو صدا کن.
      به توافق رسیدیم آیا؟

        رضا - ۲۳ مهر ۱۳۹۷

        آهان اینجوری بوده پس😁 بله آقا…این توافقیه که حتی خروج شیطان بزرگ هم خللی توش ایجاد نمی‌کنه. برجام: برنامه جامع احوال‌پرسی.

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز با * علامت‌گذاری شده‌اند.